ایرانیستیزی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.

احساسات و اعمالی که حاوی تبعیض، عملیات خصمانه، نفرت و یا پیشداوری علیه ایران، یا گروه های خاصی از مردم ایران باشد، ایرانی ستیزی نامیده میشود. ایرانی ستیزی میتواند از نفرت شخصی تا عقاید عامیانه کل یک فرهنگ، ناحیه یا کشور را شامل شود.
فهرست مندرجات |
[ویرایش] ازمنه قدیم
[ویرایش] یونانیها و رومیها
یونانیان واژه بربر را برای اشاره به غیر یونانیان به کار میبردند. در ابتدا آنها فرهنگهای بیگانه را تحقیر نمیکردند. در حقیقت آنها از قدمت فرهنگهای مصری، بینالنهرینی، مشرقی(levant) و ایرانی، که به شدت وامدارشان بودند، اطلاع داشتند.
اما بعد از جنگهای ایران و یونان در نیمه اول قرن ۵ پیش از میلاد معنی این کلمه عوض شد. جایی که ائتلاف زود گذر یونانی، امپراتوری عظیم ایران را شکست داد. در واقع در یونان آن دوره "بربر" معمولآ به معنی ایرانی، استفاده میشد. به دنبال این پیروزی، یونانیان خود را به صورت ملت پیروز در عرصه سیاسی و نظامی میدیدند. کلیشهای در آن موقع به وجود آمد که به صورت یونانیان شجاع در دولت-شهرهایی که سیاست از اموال عمومی بود، آزادانه زندگی میکردند در حالی که میان بربرهای زنصفت هرکس درون پادشاهی شاه بزرگ چیزی جز یک برده نبود. این نشانه تولد دیدگاه فرهنگی به نام شرقشناسی است.
باوجود این، چنین ارزیابی ذهنی یونانیای (که همچنین مورد استفاده رومیان پیروز بود) اصلآ مورد توجه ایرانیان قرار نگرفت. یونانیان پیش از اسکندر، هیچگاه قادر به تدارک حمله در مقیاس بزرگ به ایران نبودند، ضمن این که لشگرکشیهای در مدیترانه فقط برای سیاست خارجی کاخ شاهی و ارتش اهمیت داشت و مردم ایران به آن اهمیت نمیدادند.
[ویرایش] اسکندر مقدونی
برای بیشتر زرتشتیان و خیلی از ایراانیان، اسکندر مقدونی به عنوان نابودگر اولین امپراتوریشان و خراب کننده پرسپولیس شناخته میشود. عمومآ منابع تاریخی برنامهای برای یا بدنام کردن و یا ستایش کردن از اسکندر داشتهاند. حتی در میان خود ایرانیها هم چنین چیزی دیده میشود. با وجود این که برخی مورخان ایرانی از جنبههای منفی کشورگشایی اسکندر را بیان کردهاند، اکثر نویسندگان قرون وسطی دیدگاه متفاوت و بسیار مثبتتری را نسبت به او داشتهاند. که شاید ریشه در بعضی تصمیمات و سیاستهای اسکندر پس از سرنگونی سلسله هخامنشی داشته باشد.
در ادب فارسی در قرون وسطی، اسکندر چهره یک فاتح را ندارد بلکه بیشتر به عنوان رهبر در سیر و سلوک برای یافتن حکمت و معرفت دیده میشود. بسیاری از نویسندگان فارسی نوشتههایی مانند اسکندرنامه نظامی گنجوی دارند. که حتی باور داشت که اسکندر همان ذوالقرنین گفته شده در قرآن است.
[ویرایش] عهد مغول
ادوارد تلر در خاطراتش مینویسد:"تاریخ جنگهای چنگیز خان مثال مهمی است، به خصوص تخریب ایران توسط مغولها. بیش از نیمی از جمعیت کشور شکست خورده کشته شدند و ایران پس از آن هیچگاه اهمیت تاریخی خود را باز نیافت."
تخریب ایران توسط اردوی مهاجم، که در سال ۱۲۱۹ میلادی شروع شد، چنان گسترده بود که خیابانهای شهرهایی مثل نیشابور (که مهد علم و فن و پایتخت فرهنگی اسلام در شرق بود) "تبدیل به جویهای خون شد، چون که تمام اشخاص شهر سربریده شدهبودند" سرهای بریده شده مردان، زنان و کودکان به دقت به صورت هرمهایی که در اطراف آن اجساد سگها و گربههای شهر انداخته شده بود، چیده شده بودند. هلاکو در نامهای به لویی نهم پادشاه فرانسه، به تنهایی مسئولیت ۲۰۰۰۰۰ کشته در یورشش به ایران و خلافت را پذیرفته است. "شکی نیست که تخریب انجام شده طی حمله مغول و قتلعامی که پس از ان اتفاق افتاد، در هزاران سال هم قابل جبران نیست. حتی اگر هیچ فاجعه دیگری هم رخ ندهد"
هزاران سال طول نکشید، اما در اواسط قرن بیستم بود که جمعیت ایران به سطح جمعیت در قبل از هجوم مغول رسید. بعضی ایرانیان یادمانه باور دارند که علت این که رزها روییده از خاک ایران انقدر قرمز هستند، خونهای بیحد ریخته شده طی هجوم مغول به ایران است.
و باز هم، مانند اسکندر، فاتحان عاقبت به مغلوبین تبدیل شدند. دیری نپایید که ایلخانان به فرهنگ و هویت ایرانی چشم گشودند و خود را از آن دانستند. به عقاید محلی درآمدند(مانند سلطان محمد خدابنده، غازان خان، ...)، رسوم وسنتهای محلی را پذیرفتند(عمارتهای سلطانیه و مسجد گوهرشاد تحت نظر آنها ساخته شد) و حتی اسامی باستانی فارسی را برای خود برگزیدند(انوشیروان، شاهرخ،...). چهرههای آسیایی در بسیاری از مینیاتورهای ایرانی، دلیلی بر این تبدیل جمعی تدریجی میباشد.
[ویرایش] توسط قوای مستعمراتی
پاتریک کلاوسون مینویسد: "از روزگار هخامنشی، ایرانیان تحت حفاظ جغرافیایی بودند. اما کوههای بلند و دشتهای وسیع فلات ایران دیگر سپری در برابر ارتش روس و ناوگان بریتانیا نبودند. ایران در ظاهر و باطن، خرد شده بود. در آغاز قرن نوزدهم، آذربایجان، ارمنستان، بیشتر گرجستان و افغانستان، به طور کامل ایرانی بودند، اما در آخر قرن، اکثر این نواحی در نتیجه عملیات نظامی اروپاییان از دست رفته بود. ایران از دست رفتن قسمتهایی از خاکش را، به صورت حس قربانی شدن و تمایلی برای تفسیر اعمال اروپاییان از طریق عینک تئوری توطئه، بیان کرد. که این به نوبه خود به شکلگیری ناسیونالیزم ایرانی در قرن بیستویک کمک کرده است."
[ویرایش] امپراتوری روسیه

ایران بیش از تمام قدرتهای استعماری دیگر، به امپراتوری روسیه قلمرو واگذار کرده است.
منش روسیه در برخورد با همسایه جنوبیاش را میتوان به سادگی با خواندن پیغام زیر، که در تاریخ ششم ژوئیه ۱۹۴۵توسط کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی برای رهنمود به شورای رهبری محلی آذربایجان شوروی فرستاده شده، متوجه شد: "کارهای تدارکاتی برای تشکیل یک بخش آذربایجان قومی خودمختار با دامنه عمل زیاد درون مزرهای حکومت ایران را شروع کرده و همزمان جنبشی تجزیه طلب در استانهای گیلان، مازندران، گرگان و خراسان برقرار کنید"
درحالی که پرتغالیها، بریتانیاییها و هلندیها برای جنوب و جنوب شرق ایران تضعیف شده صفوی رقابت میکردند، روسیه در شمال کاملآ بیرقیب بود و برای استقرار نفوذ در بخشهای شمالی ایران به سمت جنوب سرازیر شده بود.
حکومت قاجار، بیمار از سیاست داخلی متوجه شد که قادر به رودررویی(اگر نگوییم که حتی متوجه نشدند) با خطر شمالی روسیه نیست. دربار شاهنشاهی، ضعیف و ورشکسته تحت فرمان فتحعلیشاه مجبور به امضا قرارداد رسواییآور گلستان در ۱۸۱۳ شد، که بعد از شکست تلاشهای عباسمیرزا برای آرام کردن جبهه شمالی ایران، به امضای قرارداد ترکمنچای منجر شد.
با پیشروی مداوم امپراتوری روسیه به سمت جنوب در جریان دو جنگ ضد ایران و قراردادهای گلستان و ترکمنچای در جبهههای غربی، به علاوه مرگ نابههنگام عباسمیرزا در ۱۸۲۳ و قتل وزیر اعظم ایران (میرزا ابوالقاسم قائممقام)، ایران پایگاه سنتی خود در آسیای میانه را به ارتش تزار روس واگذار کرد. ارتش روسیه سواحل آرال را در ۱۸۴۹، تاشکند در ۱۸۶۴، بخارا در ۱۸۶۷، سمرقند در۱۸۶۸، خیوه و آمودریا در ۱۸۷۳ را اشغال کرد. عهدنامه آخال اوج شکستهای ایران به قدرت جهانگیر روسیه بود.
در انتهای قرن نوزدهم، روسیه تسلط روسیه چنان رسمیت یافت که تبریز، قزوین و گروهی دیگر از شهرها توسط روسها اشغال شدند و حکومت مرکزی در تهران هیچ قدرتی حتی برای انتخاب وزرای خود بدون تایید کنسولگریهای روس و انگلیس، نداشت. برای نمونه مورگان شوستر، زیر فشار عظیم بریتانیا و روسیه به دربار شاهی، وادار به استعفا شد. شوستر در کتاب "خفه کردن ایران" که یک انتقاد تند از روسیه و بریتانیا است، جزئیات این ماجراها را برشمرده.
اینها و یک سری اتفاقات حساس مانند به توپ بستن مسجد گوهرشاد در مشهد به سال ۱۹۱۱ و به توپ بستن مجلس ملی ایران توسط کلنل لیاخوف روس، منجر به موج گسترده احساسات روس ستیزانه در سرتاسر ایران شد. یک نتیجه اعتراض عمومی علیه حضور همه جانبه روسیه در ایران جنبش مشروطهخواه گیلان بود. شورشیان به رهبری میرزاکوچک خان به سمت مواجهه بین شورشیان ایران و ارتش روسیه پیش میرفتند، که با انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ این امر خاتمه یافت.
هرچند که مداخلات روسیه بعد از به قدرت رسیدن بلشویکها، با جمهوری سوسیالیستی شوروی ایران در ۱۹۲۰ و پس از آن جمهوری کوته عمر مهاباد، که آخرین تلاش اتحاد شوروی برای برپایی جمهوری کمونیستی در ایران بود، ادامه یافت.
انتهای جنگ جهانی دوم آغازی بر نفوذ آمریکا در صحنه سیاست ایران بود. با مخلوط شدن جنگ سرد ضد شوروی، ایالات متحده سریعآ برای تبدیل ایران به بلوک ضد کمونیستی تلاش کرد که باعث ازمیان رفتن تاثیر شوروی بر ایران، برای سالهای آتی شد.
هنگام جنگ ایران و عراق، اتحاد شوروی به بزرگترین حامی نظامی صدام حسین تبدیل شد.
[ویرایش] امپراتوری بریتانیا
سابقه بریتانیا در دخالت در سیاستهای ایران، از تمامی کشورهای اروپایی بیشتر است. این مداخله سریعآ به یکی از سیاستهای استعماری به نفع کمپانی هند شرقی و بر ضد ایران تبدیل شد. با ورود روسیه به عنوان رقیب، این عرصه، "بازی بزرگ" نام گرفت.
در موقعیتهای بیشماری، حکومت بریتانیا ضد ایران (چه بر علیه حکومت ملی چه منافع آن) عمل کرده است. عهدنامه گلستان به سال ۱۸۱۳ و به دنبال آن عهدنامه ترکمانچای، هردو توسط سرگوراوزلی بدنام و به کمک دفتر روابط خارجی بریتانیا تنظیم شدند. در واقع، بعد از شکست دادن ناصرالدین شاه در هرات به سال ۱۸۵۷، مرزهای شرقی و جنوبی ایران توسط بریتانیا معین شدند. دولت بریتانیا در دهه ۱۸۶۰ فردریک جان گلدسمید از بخش تلگراف هندو-اروپایی را مامور مشخص کردن مرزهای بین ایران و هند کرد. بسیاری از سیاستهای بریتانیا بر ضد ایران مانند قرارداد امتیاز انحصاری ۷۰ ساله راهآهن ایران که باید توسط تجار بریتانیایی(مانند بارون دو رویتر)انجام می شد، به وسعت در معرض دید قرار گرفته و به تهدیدی علیه عموم ایرانیان تبدیل شد. در ۱۸۷۲، شاه قراردادی را با بارون جولیوس دو رویتر امضا کرد، که جرج ناتانائیل کرزن (یکی از بزرگترین مردان حکومتی دوران خود) درباره آن گفته است: " کاملترین و غیرعادی ترین تسلیم تمام منابع صنعتی یک قلمرو پادشاهی به دستان بیگانه، که تاکنون تصور آن میرفته است..."
به امتیاز انحصاری رویتر از طرف تمام اقشار تاجران، روحانیون و ملیگرایان ایران اعتراض شد و به اجبار قرارداد فسخ شد.
چنین نگرش منفیای را به خصوص میتوان در اعلام تحریم تنباکو دید که توسط آیتالله عظمی میرزا شیرازی داده شد، که باعث شعلهور شدن خشم مردم بر ضد حضور بریتانیاییها در ایران برعکس سیاست بیسروته خاندان بیتفاوت قاجار شد.
دیگراتفاق مشابه قرارداد ۱۹۰۷ انگلستان-روسیه بود که طی آن بریتانیا مایل به تقسیم ایران با روسیه بود و یا قرارداد دارسی که همزمان با کشف نفت در مسجد سلیمان در سال ۱۹۰۹ و تشکیل شرکت نفت ایران و انگلیس به وقوع پیوست. در آخر قرن نوزدهم, نفوذ بریتانیا چنان گسترده شد که خوزستان, بوشهر و گروهی از شهرهای دیگر در جنوب ایران توسط بریتانیی کبیرر اشغال شد و حکومت مرکزی در تهران چنان بی قدرت شده بود که بدون اجازه کنسول های روس و انگلیس حتی نمیتوانست وزرای خود را انتخاب کند.
بریتانیا حتی از نظر ایرانیان به طور مستقیم در کودتای ۱۹۲۱ که باعث روی کار آمدن خاندان پهلوی شد، دست داشت. و همچنین است در برکناری نخست وزیر منتخب ایران محمد مصدق به سال ۱۹۵۳ . چهرههایی چون ژنرال آیرونساید در بین ایرانیان شخصیتی منفور شناخته میشوند.
نگاه عمومی مبنی بر این که بریتانیا در کودتای ۱۹۲۱ نقش داشت، در مارس ۱۹۲۱ توسط سفارت آمریکا مورد توجه قرار گرفت و به میز اداره خارجه ایران فرستاده شد، یک گزارش از سفارت بریتانیا از سال ۱۹۳۲ که تصدیق میکند که بریتانیا رضا شاه را "بر تخت نشاندند".
یکی از معماران تقسیم ایران برنارد لوییس که در حقیقت اولین کسی است که در نشست بیلدربرگ ( بادن اتریش ۲۷-۲۹ آوریل ۱۹۷۹)، از طرحی برای جدایی خوزستان از ایران پرده برداشت. در آنجا او رسمآ پیشنهاد تقسیم و تجزیه ایران به مناطق نژادی و زبانی مخصوصآ اعراب خوزستان ( طرح الاهواز)، بلوچها (طرح پختونستان)، کردها (طرح کردستان بزرگ) و آذربایجانیها (طرح آذربایجان بزرگ) را مطرح کرد.
ردپای بریتانیا همچنین در پیدایش نقشه تهاجم عراق به ایران در سال ۱۹۸۰ دیده میشود. این مطلب در مقالهای در روزنامه نیویورک تایمز در ابتدای جنگ ایران و عراق گزارش شد. گزارشی که توسط جریان اصلی مطبوعات و رسانهها، به آن بیتوجهی شد. نکات مهم این گزارش این است:
۱. یک نقشه تهاجم با جزئیات در سال ۱۹۵۰ برای ارتش عراق توسط مشاور نظامی بریتانیا برای عراق، ۳۰ پیش از تهاجم صدام حسین به ایران تهیه شده بود.
۲. پیشنویس اصلی این طرح از سال ۱۹۳۷ توسط بریتانیا در دست تهیه بوده است، محورهای اصلی پیشروی که در طرح شرح داده شده اند، مشابه همان است که در تهاجم عراق به ایران در ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ انجام شد.
۳. هدف اصلی این طرح "... فراخوانی نیروهای عراقی برای اشغال استان خوزستان مذاکره برای متارکه جنگ با حکومت ایران که شامل تسلیم این استان به عراق... همچنین آزادی مردم عرب زبانی که در خوزستان زندگی میکنند باشد" مشخصآ تغییرات متوالی در حکومت عراق در طی سی سال بعدی اهدف اصلی طرح بریتانیا را تغییر نداد، تنها در اثر گذشت زمان طرح به روز شد.
[ویرایش] پان ترکهای ترکیه و جمهوری آذربایجان
[ویرایش] توسط ایالات متحده آمریکا
[ویرایش] توسط اعراب
[ویرایش] در رسانهها
[ویرایش] جُستارهای وابسته
[ویرایش] منابع
ویکیپدیا انگلیسی