تاریخ سیاسی هخامنشیان
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
[ویرایش] نگاهی اجمالی به تاریخ هخامنشی
پارسیها و سلسله هخامنشی ( 500-330 قبل از میلاد) به قدرت رسیدن پارسیها یکی از وقایع مهم تاریخ قدیم است. اینان دولتی تأسیس کردند که دنیای قدیم را به استثنای دو ثلث یونان در تحت تسلط خود در آوردند. وقتی هم منقرض شدند از صحنه تاریخ خارج نشدند بلکه در طول مدت 25 قرن متوالی، بلندیها و پستیها را پیمودند. پارسیها مردمانی آریایی نژاد بودند که مشخص نیست از چه زمانی به فلات ایران آمده بودند. برای نخستین بار درسالنامههای آشوری سلمانسر سوم در سال 834 ق. م، نام کشور « پارسوآ» در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شدهاست. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسوا همان پارسیها بودهاند. البته کاملاً محقق نیست که این نظریه درست باشد. تصور میشود اقوام پارسی پیش از این که از میان دورههای جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در این ناحیه توقف کوتاهی نمودند و در حدود 700 سال پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیهای که جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. از کتیبههای آشوری چنین استنباط میشود که در زمان شلم نصر ( 721-713 ق. م) تا زمان سلطنت آسارهادون (663 ق. م)، پادشاهان یا امراء پارسوا، تابع آشور بودهاند. پس از آن درزمان فرورتیش (655-632 ق. م) پادشاه ماد به پارس استیلا یافت و این دولت را تابع دولت ماد نمود. هرودوت میگوید: پارسیها به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شدهاند. شش طایفه اول عبارتند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان،دژوسیان و گرمانیان. چهار طایفه دومی عبارتند از: داییها، مردها، دروپیکها و ساگاریتها. از طوایف مذکور سه طایفه اول بر طوایف دیگر، برتری داشتهاند و دیگران تابع آنها بودهاند. طبق نوشتههای هرودوت، هخامنشیان از طایفه پاسارگادیان بودهاند که در پارس اقامت داشتهاند و سر سلسله آنها هخامنش بودهاست. پس از انقراض دولت ایلام به دست آشور بانی پال، چون مملکت ایلام ناتوان شده بود پارسیها از اختلافات آشوریها و مادیها استفاده کرده و انزان یا انشان را تصرف کردند. در اینجا این سؤال پیش میآید که در زمان کدام یک از نیاکان کوروش بزرگ این واقعه روی دادهاست. با توجه به بیانیههای کوروش در بابل، میبینیم او نسب خود را به چیش پش دوم، میرساند و او را شاه انزان میخواند. به احتمال زیاد این واقعه تاریخی در زمان چیش پش دوم روی دادهاست. تصور میشود که انزان همان مسجد سلیمان کنونی است. پس از مرگ چیش پش، کشورش میان دو پسرش « آریارومنه» پادشاه کشور پارس و کوروش که بعداً عنوان پادشاه بزگ پارسوماش، به او داده شد، تقسیم گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقی بود و کیاکسار در آن حکومت میکرد، دو کشور کوچک جدید التأسیس، ناچار زیر اطاعت فاتح نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش اول، دو کشور نامبرده را تحت حکومت واحدی در آورد و پایتخت خود را از انزان ( مسجد سلیمان) به پاسارگاد منتقل کرد. موافق نوشتههای هرودوت، لوحه نبونید پادشاه بابل، بیانیه کوروش بزرگ ( استوانه کوروش) کتیبه بیستون داریوش اول، و کتیبههای اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این سلسله تا داریوش اول چنین بودهاست. لازم به ذکر است درستی این جدول از هخامنش تاکوروش بزرگ مورد تردید است. هخامنش 1 چیش پش اول 2 کمبوجیه اول 3 کوروش اول 4 چیش پش دوم
آریارمنا شاخه فرعی شاخه اصلی 5 کوروش دوم ارشام 6 کمبوجیه دوم ویشتاسب 7 کوروش سوم ( بزرگ) داریوش اول 8 کمبوجیه سوم ( فاتح مصر )
سلطنت کوروش بزرگ ( 599-539 ق. م) هرودوت و کتزیاس، افسانههای عجیبی درباره تولد و تربیت کوروش روایت کردهاند. اما آنچه از لحاظ تاریخی قابل قبول است این است که کوروش پسر حکمران انشان، کمبوجیه اول و مادر او ماندانا دختر آستیاگ پادشاه ماد میباشد. هنگامی که کمبوجیه با ماندانا ازدواج کرد، شبی آستیاگ در خواب میبیند که در شکم دخترش درخت تاکی روییدهاست. خوابگزاران، این خواب را این طور تعبیر میکنند که ماندانا پسری به دنیا میآورد که سلطنت آستیاگ را از بین میبرد، آستیاگ، دختر خود را از همدان احضار کرد و او را مانند محبوسی نگهداشت. بعد از مدتی ماندانا پسری به دنیا آورد شاه ماد او را به یکی از خویشاوندان خود به نام « هارپاگ» سپرد تا وی بچه را از بین ببرد، اما هارپاگ طفل را به چوپان خود « مهرداد» میسپارد و او کوروش را به جای فرزند مرده خود نگه میدارد. کوروش بعد از مدتی مجدداً به دربار آستیاگ راه یافت و به نزد پدر و مادرش کمبوجیه و ماندانا در همدان بازگشت. هارپاگ که از طرف آستیاگ به دلیل نافرمانی شدیداً توبیخ شده و پسر دوازده ساله اش نیز به دستور آستیاگ کشته شده بود، کینه پادشاه ماد را به دل گرفت. او که همواره، در صدد بود انتقام پسر خود را از شاه بگیرد، هنگامی که خبر شکوه و قدرت کوروش دردربار کمبوجیه را شنید در نهان با او مکاتبه میکرد، هدایایی برای او میفرستاد و دائماً او را بر ضد شاه ماد تحریک میکرد. در اثر این تحریکات و زمینه سازیهایی که هاپاگ دربین سران و بزرگان مادی انجام داده بود، کوروش مصمم شد پارس را بر ضد ماد بشوراند. در سال 553 ق. م کوروش همه پارسها را بر علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد، عدهای از سپاهیان مادی به کوروش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خود. پس از شکست مادها، کوروش در پاسارگاد شاهنشاهی پارسیها را پایه گذاری کرد، سلطنت او از 559-539 ق از میلاد است. کوروش که سلطنت ماد را به دست آورد و بعضی از ایالات را به وسیله نیروی نظامی مطیع خود ساخت، همان سیاست کشور گشایی را که هوخشتره آغاز نموده بود ادامه داد. کوروش دارای دو هدف مهم بود: در غرب تصرف آسیای صغیر و ساحل بحر الروم که همهٔ جادههای بزرگی که از ایران میگذشت به بنادر آن منتهی میشد و از سوی شرق، تأمین امنیت. در جنگی که بین کوروش و کرزوس پادشاه لیدی درگرفت،کوروش در «کاپادوکیه» به کرزوس پیشنهاد کرد که مطیع پارس شود، کرزوس این پیشنهاد را قبول نکرد و جنگ بین طرفین آغاز گردید. در اولین برخورد، فتح با کرزوس بود، بالاخره در جنگ شدیدی که در محل «پتریوم» پایتخت هیتها اتفاق افتاد، کرزوس شبانه فرار کرد و سپاهیان خود را متفرق کرد. او در سر راه خود،آبادیها را خرب کرد تا مانع حرکت کوروش شود به طرف سارد و پایتخت لیدی رفت. کرزوس تصور میکرد کوروش به واسطه رسیدن فصل زمستان ترک مخاصمه میکند، اما برعکس، کوروش به پیشروی خود ادامه داد و در مقابل سواره نظام لیدی از شتر استفاده کرد. اسبهای لیدی از مقابله با شتران، متوحش گردیده و گریختند کرزوس به سمت سارد فرا کرد و در آنجا متحصن شد، کوروش شهر را محاصره کرد و کرزوس را دستگیر کرد، لیدی تسخیر شد و به عنوان یکی از ایالات ایران به شمار آمد، پس از تسخیر لیدی کوروش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم به قید و شرط خواست که یونیان رد کردند.در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری تسخیر شدند. کوروش فتح آسیای صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه سرحدات شرقی شد، زرنگ و رخج مرو و بلخ یکی پس از دیگری در زمره ایالات جدید درآمدند. کوروش از جیحون عبور کرد و به سیحون که سرحد شمال شرقی کشور تشکیل میداد، رسید و در آنجا شهرهایی مستحکم، به منظور دفاع از حملات قبایل آسیای مرکزی بنا کرد. کوروش در بازگشت از سرحدات شرقی، عملیاتی در طول سرحدهای غربی انجام داد. ضعف بابل، به واسطه بی کفایتی نبونید، سلطات بابل و فشارهای مالیاتی، کوروش را متوجه بابل کرد، بابل بدون دفاع سقوط کرد و پادشاه آن دستگیر شد. کوروش در همان نخستین سال سلطنت خود در بابل، فرمانی مبنی بر آزادی یهودیان از اسارت و بازگشت به وطن و تجدید بنای معبد خود در بیت المقدس انتشار داد. در اثر شورش ماساژتهای نیمه صحرا گرد، که یک تیره سکایی در آن طرف رودخانه آراکس بودند، مرزهای شمال شرقی مورد تهدید قرار گرفت. کوروش، کمبوجیه را به عنوان شاه بابل انتخاب کرد و به جنگ رفت. در ابتدا موفقیتهایی بدست آورد اما ملکه تومیریی او را به داخل سرزمین خود کشاند و کوروش درنبرد سختی، شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت. جسد وی را به پاسارگاد آوردند و درمقبرهای دفن کردند.
سلطنت کمبوجیه (539-522ق. م) کمبوجیه پسر کوروش بود، هرودوت مادر او را، کاسان دان دختر فرنس پس دانستهاست. کمبوجیه همان سیاست پدرش را مبنی بر استحکام مبانی،حکومت و توسعه سرزمین ایران ادامه داد. مقدمات لشکرکشی به مصر که درزمان کوروش آغازشده بود در دوران سلطنت کمبوجیه جامه عمل پوشید. در این زمان آمازیس پادشاه مصر بود، وی تصور میکرد کمبوجیه از طرف دریا به مصر حمله میکند، بدین جهت از یونانیها کمک خواست. اما خبر ورود سپاهیان ایران به شامات، به وی رسید. در این زمان آمازیس که پادشاهای فعال و با عزم بود، فوت کرد به جای او فرزندش پسامتیک سوم،پادشاه شد. نخستین جنگی که مابین مصریها و پارسیها روی داد، در محل پلوزبود، قشون مصر شکست خورد و پادشاه آن کشور قرار کرد، بنابراین کمبوجیه بدون زحمت به ممفیس پایتخت مصر رسید. ممفیس نیز مقاومتی نکرده و تسلیم شد. لازم به ذکر است که کمبوجیه برادری به نام بردیا( به یونانی اسمردیس) داشت که بنا به انتخاب کوروش، والی پارت ( خراسان)، گرگان،باختر و خوارزم بود. کمبوجیه از بیم اینکه مبادا وی از غیبت طولانی شاه سوء استفاده کند و تاج و تخت سلطنت را تصاحب نماید قبل از عزیمت به مصر، مخفیانه وی را به قتل رساند. قتل بردیا، محرمانه صورت گرفت به طوری که کسی از این راز آگاه نشد. چنانچه ذکر شد کمبوجیه در سال 525 ق. م. مصر را تسخیر کرد و آماده لشکرکشی به نوبیا بود که از ایران خبر رسید بردیا زندهاست و بر علیه کمبوجیه شورش و عصیان کردهاست. کمبوجیه کارهای خود را در مصر رها کرد وسراسیمه به جنوب ایران رهسپار شداما در نیمه راه درسوریه به وضع اسرارآمیزی کشته شد. هرودوت مینویسد که در موقع سوار شدن بر اسب با شمشیر خود زخمی شد، اما بند هیجدهم کتیبه بیستون داریوش، نسبت خودکشی به او میدهد. اما به نظر میآید روایت هرودوت به واقعیت نزدیکتر باشد، چون بعید به نظر میآید پادشاهی مقتدر با شنیدن خبری که صحت آن به درستی معلوم نیست دست به خودکشی بزند. و اما شخصی که خود را بردیا معرفی کرده بود، مغی بود به نام گیومت یا گیوماتا که شباهت زیادی بین او و بردیا وجود داشتهاست. « شاید علت این که کسی نتوانسته بین بردیای حقیقی و گیومت فرقی بگذارد این است که معمولاً یک شاهزاده پارسی تا قبل از سلطنت رسیدنش در اندرون پنهان میماندهاست.» در زمان کمبوجیه مردم ناراضی بودند، اموال دولتی حیف و میل میشد، فشارهای مالیاتی و … بسیار بود، گیومت قد علم کرد تا مردم را از این فشارها نجات دهد. گیومت بین 3 تا 6 ماه حکومت کرد. گیومت پس از روی کار آمدن، برای بهبود حال طبقات زحمتکش و رهایی آنان از ظلم ویسبدان و شهربانها،یک رشته اقدامات اصلاحی به عمل آورد، به مدت سه سال مالیات گیری و سربازگیری را موقوف کرد. این مسأله نشان میدهد که زمان کمبوجیه تا چه حد خزاین را انباشته بودند که گیومت با آسودگی خاطر، سه سال مالیات را میبخشد. تقریباً همه ایالات، پادشاه جدید را که مالیات سه ساله را بخشیده بود، پذیرفتند. این واقعه را داریوش، در کتیبه بیستون خود بیان کردهاست. پس از مرگ کمبوجیه همواره سپاهیان او، با آن که ماموران گیومت آنان را میفریفتند، به خاندان هخامنشی وفادار ماندند و هفت نفر از جوانان نجبای پارس برضد گیومت عصیان کردند که در رأس آنان داریوش قرار داشت. این هفت نفر، اتانن، آسپاتی نیس، گبریاس، انیتافرن، مگابیز، هیدارن و داریوش پسر ویشتاسب، والی پارس بودند. هنگامی که داریوش و همدستانش، گیومت مغ را به قتل رساندند، هر مغی را که در سر راه خود میدیدند، میکشتند. زمانی که پارسیها از جریان اطلاع پیدا کردند و فهمیدند که مغها آنها را فریب دادهاند، در هر جا، هر مغی مییافتند، میکشتند. این روزبزرگترین عید دولتی پارسیها است. چون عقیده دارند در این روز دولت آنها از دست مغها نجات یافتهاست. هرودوت این روز را ماگوفونی نامیده که به معنی مغ کشی است. واقعه گیومت مغ بیانگر این است که ایرانیها و اهالی ممالک تابعه، از سلطنت کمبوجیه بیزار بودهاند. کارهای بی رویه کمبوجیه، آن هم بعد از پادشاهی، مانند کوروش بزرگ شیرازه دولت ایران را از هم گسیخت تا این که زمامداری به داریوش رسید و او پس از لشکرشیها و جنگهای عدیده، از نو، شالوده محکمی برای وحدت دولت ایران ریخت. سلطنت داریوش اول ( 521-486 ق. م) داریوش منسوب به یکی از خاندانهای فرعی سلسله هخامنشی است. جد داریوش ( آرشام) که در آن زمان زنده بود، عنوان پادشاهی داشت و پدر داریوش ( ویشتاسب) در پارت از حکام بود. کمتر پادشاهی در بدو جلوس خود به تخت سلطنت، مانند داریوش با مشکلات زیاد و طاقت فرسا مواجه شدهاست. زیرا به علت غیبت طولانی کمبوجیه از ایران که مدت 4 سال به طول انجامید و اخباری که در غیاب او منتشر میشد، به تخت نشستن بردیای دروغی و کارهایی که او در مدت 7 ماه برای جلب توجه مردمان ایالات کرد، در نتیجه از نفوذ حکام مرکزی، در ممالکی که تازه جزو ایران شده بودند، کاست و حس استقلال طلبی آنان را تحریک کرد و هر کدام از ممالک تابعه در صدد برآمدند که از ایران جدا شده به حال سابق خود برگردند. هنگامی که مسأله گیومت پیش آمد و توانست مدت 7 ماه تخت سلطنت را اشغال کند موجب شد که افراد دیگری هم به فکر سلطنت بیافتند. داریوش در مدتی قریب به 2 سال، مجبور بود با اغتشاشاتی که در همه نواحی مملکت او ایجاد شده بود بجنگد. داریوش برای جلب قلوب مردم مصر، به آنجا سفر کرد و در حدود 512 یا 513 قبل از میلاد اقدام به جنگ باسکاها کرد. لشکر عظیم ایرانیها از تنگه بسفر گذشتند و تراکیه شرقی را مطیع ساختند و از دانوب عبور کردند. هدف این لشکر کشی ظاهراً برقرار کردن امنیت در مرزهای شمالی امپراطوری هخامنشی بود. داریوش پس از چند هفته پیشروی در دشتهای روسیه، ناگزیر، بازگشت. در زمان داریوش هند غربی نیز تبعه ایران شد. از مهم ترین وقایع سلطنت داریوش، شورش شهرهای یونانی در مقابل حکومت ایران است که منجر به جنگهای مدی گردید. در لشکر کشی اول، کاری از پیش نرفت در لشکر کشی دوم، ایرانیان در ماراتن توفیقی به دست نیاوردند. پیش از آن که داریوش اقدام به سومین لشکر کشی کند، شوروشی در مصر روی داد و توجه داریوش به آن طرف معطوف شد. قبل از توضیح در مورد شورش مصر باید گفت در جنگ ماراتن قشون ایرانی شکست نخورد بلکه عقب نشینی کرد و علت آن این بود که یکی از نواقص عمده سپاهیان ایران در دوره هخامنشی این بود که بجز آن قسمت زبده که گارد جاویدان بود، بقیه اسلحه دفاعی نداشتند، مثلاً سپرهایشان از ترکه بید بافته شده بود. جاویدانیها با سپاهیان زبده هم، غالباً در قلب سپاه جا میگرفتند اینها دلیرانه میجنگیدند و گاهی هم، چنان که در ماراتن روی داد، قلب قشون دشمن را میشکافتند، ولی چون جناحین دفاعی، همان قدر پیش روند، سپاهیان جاویدان مجبور میشدند برای مساوی داشتن صف خود با صفوف دیگر جناحها، عقب بنشینند زیرا اگر جز این میکردند ممکن بود جناحین دشمن آنها را احاطه کنند. در مورد جنگ ماراتن هم به نظر میآید چنین شدهاست. و اما در مورد شورش مصر باید گفت بعضی از نویسندگان علت این شورش را از زیادی مالیاتهایی که بر مردم مصر تحمیل میشده دانستهاند. اما به احتمال قریب به یقین این حدس درست نیست و این طغیان به دو جهت روی دادهاست: اولاً مصریها به واسطهٔ داشتن تمدنی قدیمی و مهم، ملتی بودند علاقه مند به آزادی و استقلال خود ، یونانیها نیز با استفاده از این روحیه مصریان، آنان را بر ضد ایران تحریک میکردند و علت آن این بود که اولاً یونانیها از بزرگی و ثروت دولت هخامنشی، وحشت داشتند ثانیاً تمام ممالک پر ثروت و آباد آن زمان، در حدود دولت ایران داخل شده بود، پس مشخص میشود جهت اصلی شورشهای مصر در دوره هخامنشی حسیات ملی و مذهبی مصریها و تحریکات یونانیها بودهاست. داریوش قبل از عزیمت به مصر خشایارشا را که از آتوسا، دختر کوروش بود، به ولیعهدی انتخاب کرد و به کار تدارک لشکرکشی به مصر مشغول بود که در سال 486 ق. م بعد از 36 سال سلطنت درگذشت و پسرش خشایارشا جانشین او شد. مقبره داریوش در نقش رستم قرار دارد. اقدامات داریوش بزرگ 1ـ تعدیل نظام مالیاتی، که از ابتکارات گیومت بود، را داریوش وسعت داد، پس اصلاح نظام مالیاتی یکی از کارهای وی بود. 2ـ اصلاح قوانین دادگستری، داریوش قوانین مالکیت را هم تعدیل کرد که اگر چه به سود دولتیها و منصوبین دربار بود اما همین تعدیل از یک سری هرج و مرجها کاست. 3 ـ تأسیس سپاه جاویدان، عده این لشکر 10 هزار نفر بود و هیچگاه از تعداد آنها کم نمیشد چون فوراً جاهای خالی را پر میکردند. به واسطه وجود این سپاه، امنیت در تمام ممالک تأمین میشد و بعلاو ه یک سپاه 4 هزار نفری از پیاده و سواره، از پایتخت و قصر سلطنتی محافظت میکردند. 4ـ داریوش سیستمی را به وجود آورد به نام پیک و در واقع به معنای سیستم پستی یعنی خبر رسانی سریع بودهاست که در آن، جاسوسان مطالب را سریعاً جمع آوری کرده و به سازمان اطلاعات داریوش میرساندند. 5 ـ تا پیش از داریوش وضعیت معاملات چه درد اخل و چه در خارج کشور مشخص نیست اما آنچه که مشخص است، این است که سیستم داد و ستدی بودهاست نه پولی. داریوش برای این که خود را با سیستم معاملاتی بین المللی وفق دهد اقدام به ضرب سکه طلایی کرد به نام وریک یا دریک که مردم به هیچ وجه حق استفاده از آن را نداشتند و فقط دولت برای معاملاتش از این سکه استفاده میکرد حتی ساتراپها هم از آن استفاده نمیکردند بلکه نقره و سایر فلزات استفاده میکردند. 6 ـ تأسیس سازمان چشم و گوش ( جاسوسی)، یعنی مأموران آن در هر جا که بودند مثل این بود که چشم شاه میدید و گوش شاه میشنید آنها وضعیت پادگانها، وضعیت مالی و … را جمع آوری کرده و به نزدیکترین دفاتر جاسوسی میرساندند. 7 ـ داریوش عقیده داشت که ابتدا باید اقتصاد را درست کرد و به این جهت از سارد تا شوش، جاده شاهی را به وجود آورد که طول آن 2500 کیلومتر بود و در طول مسیر، بین صد تا صدو ده کاروانسرا وجود داشت، یعنی فاصله بین هر کاروانسرا 25 کیلومتر بودهاست. کار این کاروانسراها در زمان جنگ، اختصاص به کاروانهای نظامی پیدا میکرد اما در موارد آرامش، کار آنها حمایت از مال التجاره کاروانها، دادن آذوقه به آنها و… بود. 8 ـ داریوش در فاصله بین دریای سرخ و رود نیل ترعهای به وجود آورد و در آن کتیبهای نقش کرد این ترعه همان کانال سوئز است. 9 ـ داریوش، امپراتوری هخامنشی را به 20 تا 22 ساتراپ تقسیم کرد که در نتیجه آن، هم از موضوع منطقهای شدن مناطق جلوگیری میکرد و هم بیشتر و راحت تر، مالیاتها را جمع آوری میکرد. هر بخش را به یک نفر به نام شهربان سپرد که هم از نظر امنیتی، دولت تأمین باشد و هم از نظر مسایل دیگر. همچنین برای کمک به والیان و نیز برای این که کارها در دست یک نفر نباشد دو نفر از مرکز مأمور میشدند، به اسم سردبیر که کارهای کشوری را اداره میکرد، سردبیر در واقع مفتش مرکز در ایالات بود و مقصود از تأسیس این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به والی صادر میشود اجرا میگردد یا نه. 10 ـ داریوش تعدادی از مخالفین خود را سرکوب کرد که برای تعداد آنها، داریوش هیچگاه عدد صحیحی به کار نبردهاست اما آنچه مسلم است در زمان وی 19 منطقه طغیان کردند که داریوش میگوید من همه آنها را کشتم. 11ـ داریوش کاخهای شوش و تخت جمشید را ساخت. خشاریارشا (476-465 ق. م) خشایارشا پسر داریوش و آتوسا دختر کورس بود که در 35 سالگی به سلطنت رسید. پادشاه جدید با مشکلاتی روبرو شد که بدون حل آنها قادر نبود از عهده اداره حکومت خویش برآید. قبل از همه چیز میبایستی شورشی را که در مصر بپاخاسته بود، قلع و قمع کند، در سال 482 قبل از میلاد خشایارشا در نهایت شدت و جدت شورش مصر را فرونشاند. او برادر خود هخامنش را به سمت ساتراپ آن کشور تعیین نمود، سپس درصدد برآمد که لشکر کشی دیگری علیه یونان ترتیب دهد. بنابراین قشونی از 46 ملت ترتیب داد و در رأس سپاهیان خود به سوی یونان حرکت کرد، او تصمیم داشت که از راه خشکی به یونان حمله کند، نه از راه دریا. فنیقیان در تنگهها، پلی از قایق ساختند و سپاهیان ایران، در مدت 7 روز بلاانقطاع از آن عبور کردند، تسالیا و مقدونیه هیچ مقاومتی نشان ندادند و یونانیان شمالی مطیع شدند. در عبور از تراکیا و مقدونیه قوای دیگری به سپاهیان خشایاشا پیوستند. چنانکه وقتی که به تنگه ترموپیل رسید، جمع نیروی دریایی و زمینی او به 610/641/2 مرد جنگی بالغ بود، اگر چه این ارقام مبالغه آمیز است، تقریباً قطعی است که سپاه خشایارشاه از حیث تعداد بی سابقه بودهاست. به هر حال لشکر خشایارشا به گردنه ترموپیل رسید ولی ناوگان، دچار طوفانی شدید گردید و حداقل 400 کشتی جنگی او نابود شد، مع ذالک در جنگ ترموپیل فاتح شد. ناوگان خشایارشا نیز با آسیب فراوانی که از سپاه یونان دید، پیروز شد و سرانجام سپاهیان ایران، آتن را گرفتند و به انتقام شهرساداک آن را آتش زدند و معبد آن را تاراج کردند. خشایارشا در این هنگام تصمیم به جنگ دریایی با ناوگان یونانیان گرفت ولی در نبرد معروف به سالامین، یونانیان پیروزی یافتند و این پیروزی سرنوشت قطعی جنگ را معین کرد. خشایارشا که از جان خود بیمناک بود، مارادونیه را با 300 هزار سپاهی برای ادامه جنگ به جای گذاشت و عازم ایران شد. سال بعد مارادونیه در نبرد پلاته مغلوب شد و درسال 376 ق. م، ایرانیان آخرین متصرفات خود را در اروپا از دست دادند. دلایل عدم پیشرفت ایران، در جنگهای متعددی که با یونان کرد به شرح زیر است: اولاً قشون ایران رزم آزموده و ورزیده نبود، چون به استثناء ده هزار نفر سپاه جاویدان باقی سپاه را از ممالک تابعه جمع کرده به طرف یونان فرستاده بودند و هر چند پارسیها، مادیها و پارتها که اکثریت اهالی ایران زمین را تشکیل میدادند تیراندازان قابل و ماهری بودند ولی در مقابل اسلحه یونانیها که کامل تر و محکم تر بود نمیتوانستند نتیجه مطلوبی از مهارت خود بگیرند. به علاوه باید در نظر گرفت که سواره نظام ایران که به جلگههای وسیع ایران عادت کرده بود، در مملکت کوهستانی یونان و معبرهای تنگ آن نمیتوانست به پیاده نظام اکتفا کند، ثانیاً درقشون ایران آن حرارت و از خود گذشتگی که یونانیها ابراز میکردند نبود، چه یونانیها در خانه خود میجنگیدند و فتح یا شکست مسألهای حیاتی برای آنها به شمار میرفت. ولی فتح قشون ایران به علت این که از ملل تابعه اجنبی تشکیل شده بود، موجب دوام تابعیت قشون میشد و به عکس درصورت شکست، امید استخلاص آنان را از قید تابعیت برداشت. بنابراین حس وطن خواهی یونانیها را به فداکاری و از جان گذشتگی وا میداشت و به عکس در قشون ایران دستهای از افراد قشون را که متشکل از ملل اجنبی بود با چوب و شلاق به میدان جنگ میراند. خشایارشا به علت عدم موفقیتهای پی در پی که در اوایل سلطنتش روی داد، بکلی فاقد اراده شده، جهانگیری را فراموش کرده و در عیش و عشرت فرو رفت. بزرگان پارس از این جهت که در خط کشور گشایی افتاده و در هر سلطنت ممالکی به ایران ضمیمه کرده بودند، از سستی خشایارشا ناراضی شده و با نظر حقارت به او مینگریستند. در این زمان اردوان، رییس قراولان مخصوص شاه توطئهای بر علیه وی ترتیب داد و به وسیله خواجهای به نام مهرداد، شبانه وارد خوابگاه خشایاشا شده و او را به قتل رساند، سپس نزد اردشیر پسر سوم خشایارشاه رفته، او را از فوت شاه آگاه کرد و گفت که قتل شاه، کار داریوش پسر بزرگ خشایارشاه است و او برای رسیدن به تاج و تخت این کاررا کردهاست. سخنان اردوان موجب شد اردشیر، داریوش، برادر خود را به واسطه انتقام به قتل برساند. پس از قتل داریوش تخت به ویشتاسب، پسر دوم خشایارشا میرسید ولی چون او حاکم ایالت باختر بود و در این زمان در پایتخت بسر نمیبرد اردشیر به کمک اردوان به تخت نشست. حکومت هخامنشی بعد از خشایارشا اردشیر اول در سال 464 قبل از میلاد، اردشیر اول، پسر خشایارشا که یونانیان او را درازدست مینامیدند به تخت نشست و قریب 41 سال سلطنت کرد. در طی ای مدت بجز یکی، دو مورد، اتفاق مهمی روی نداد. در ابتدای سلطنت اردشیر، ویشتاسب پسر خشایارشا، با مردم باختر همدست شده و مدعی سلطنت شد ولیکن بعد از دو جنگ مغلوب و نابود گردید. اردشیر، همچنین شورش مصر را سرکوب کرد. علت این شورش مجدد را رفتار بد هخامنش، ولی مصر میدانند. اردشیر همچنین با یونانیان معاهده کیمون را منعقد ساخت که بموجب این معاهده، یونانیهای آسیای صغیر در امور داخلی،به کلی مختارشدند و ایران قبول کرد که در امور آنها دخالت نداشته باشد و فقط کشتیهای تجارتی ایران حق داشته باشند به بنادر یونان بروند. در زمان او، تمیستوکل به دریار ایران آمد تا اردشیر را در امور یونان تحریک کند، ولی موفق نشد. بعد از مرگ اردشیر اول در سال 423 قبل از میلاد، یگانه فرزندش به نام خشایارشای دوم به تخت سلطنت جلوس نمود. دوران سلطنتش بسیار کوتاه بود، زیرا مورد قبول و حمایت طبقه نجبا و اشراف کشور واقع نشد و معزول گردید. سپس پسر اردشیر به نام سغدیان به حکومت پرداخت، ولی او فقط از ماه آوریل تا دسامبر 424ق. م سلطنت کرد. و سپس نجیب زادگانی که دررأس هیأت حاکمه ایران بودند، یکی از پسران اردشیر به اسم داریوش دوم را به سلطنت رساندند. کلیه حوادث داخلی و خارجی دوران سلطنت داریوش دوم گواهی میدهد که حکومت هخامنشیان رو به ضعف و سستی نهاده بود. بعد از داریوش، پسرش اردشیر دوم به تخت نشست (464-360 ق. م). یونانیها او را منمون که به معنی با حافظهاست لقب داده بودند قیام برادرش، کوروش صغیر را فرو نشاند و بر ضد دولت اسپارت که به کوروش صغیر کرده کرده بود، به تقویت آتن پرداخت. به مصر نیز قشون کشی کرد و درزمان او امپراطوری ایران دستخوش اختلافات داخلی و سرکشی والیها و امرای استقلال طلب گردید. پس از او پسرش اردشیر سوم به سلطنت رسید(359-328ق. م). در آغاز سلطنت، شاهزادگان و وابستگان خانواده سلطنتی را کشت و سپس به فرو نشاندن شورشهایی که در اواخر پادشاهی پدرش در متصرفات ایران پدید آمده بود، همت گماشت. یونانیان از او برای مقابله با فیلیپ مقدونی کمک خواستند، لیکن اردشیر در همین وقت به دست باگواس کشته شد. بعد از فوت اردشیر، ارشک پسر او به تخت نشست ولی او نیز به دست باگواس خواجه کشته شد. (336ق. م). سپس این خواجه یکی از نوادههای داریوش دوم را به تخت نشانید. او موسوم به داریوش سوم گردید(326-330ق.م). و او بود که باگواس را به قتل رساند. در سال 326 قبل از میلاد، فیلیپ دوم مقدونی به آسیای صغیر لشکر کشید و دربهار 334 قبل از میلاد لشکرکشیهای اسکندر مقدونی آغاز شد. سپاهیان ایران در جنگهای گرانیکوس، ایسوس و گوگمل شکست خوردند. داریوش به پارت گریخت و به وسیله والی بلخ « بسوس» به قتل رسید و بدین ترتیب سلسله هخامنشی منقرض گردید. وضع اجتماعی و اقتصادی ملل در دورة هخامنشی کورش در دوران زمامداری خود،از سیاست اقتصادی و اجتماعی عاقلانهای که کمابیش مبتنی برمصالح ملل تابعه بود، پیروی میکرد. از این جملة او که میگوید: « رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانکه شبان نمیتواند از گله اش بیش از آنچه به آنها خدمت میکند، بردارد. همچنان پادشاه از شهرها و مردم همانقدر میتواند استفاده کند که آنها را خوشبخت
میدارد.» و نیز از رفتار و سیاست عمومی او، بخوبی پیداست که وی تحکیم و تثبیت قدرت خود را در تأمین سعادت مردم میدانست و کمتر در مقام زراندوزی و تحمیل مالیات برملل تابع خود بود. او در دوران کشورگشایی نه تنها از قتل و کشتارهای فجیع خودداری کرد بلکه به معتقدات مردم احترام گذاشت و آنچه را که از ملل مغلوب ربوده بودند، پس داد « موافق تورات، پنجهزار و چهار صد ظرف طلا و نقره را به بنی اسرائیل رد میکند، معابد ملل مغلوبه را میسازد و میآراید.» و به قول گزنفون، رفتار او طوری بوده که « همه میخواستند جز ارادة او چیزی بر آنها حکومت نکند.»کمبوجیه با آنکه از عقل و کیاست کورش نصیبی نداشت و از سیاست آزاده نشانة وی پیروی نمیکرد، در دوران قدرت خود به اخذ مالیات از ملل مغلوب مبادرت نکرد بلکه مانند کورش کبیر به اخذ هدایایی چند قانع بود، ولی این سیاست از آغاز حکومت داریوش تغییر کلی یافت و پس از سپری شدن دوران حیات داریوش، روزبروز، بر سنگینی مالیات افزوده شد و این روش دور از حزم و عقل تا پایان حکومت هخامنشی ادامه یافت.
ریچاردن فرای ضمن بحث در پیرامون اوضاع اقتصادی دوران هخامنشی مینویسد: « باجها و مالیاتهای حکومت هخامنشی بسیار فراوان بود. چنین مینماید که حقوق بندر و باج بازار و عوارض دروازه و راه و مرز به گونههای متعدد، و باج چهارپایان و جانوران خانگی که گویا ده درصد بود، و همچنین باجهای دیگری، برقرار بود. شاه در نوروز، پیشکش میگرفت و هرگاه سفری میکرد رنجی بیشتر بر مردم محل تحمیل میشد. بیشتر این پیشکشها و باجهای گوناگون به صورت پول و یا جنس پرداخته میشد. بیگاری برای ساختن و ترمیم راهها و ساختمانهای مورد استفاده عموم مردم، و مانند آنها به دست شهربانان و شاه بر مردم بفراوانی تحمیل میشد. پس چنین مینماید که زندگی برای مردم عادی بسیار دشوار بود. هزینههای عمومی محلی را، با باجهای مخصوص آن محل انجام میدادند، زر و سیم چون سیلی گران به صندوقهای شاه میریخت. هنوز سخنی از املاک و معدنها و تأسیسات آبیاری شاه نگفتهایم که درآمدهای کلان داشت. بیشتر طلاهای گرد آمده به هنگام جنگ با همچون پیشکشی به مصرف میرسند.»