بحث:سکاها
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
سكاها از شاخههای نژاد هند و اروپایی بودند كه همواره در تاریخ قدیم ایران خودنمایی میكردند. سكاها یا سكها در زبانهای اروپایی به سیت معروفند. اینان در آغاز به اتفاق اقوام دیگر هند و اروپایی در یك جا میزیستند و بعدها به نقاط دیگر مهاجرت كردند. گروسهی (Grosset) فرانسوی در « تاریخ آسیا » میگوید: دربارهی مهاجرت اقوام سیت باید گفت كه در دوران مهاجرتهای بزرگ هند و اروپایی، بعضی از قبایل آریایی از یك سو با سیتهای اروپا و از سوی دیگر با اقوام هندی و ایرانی رابطهی خویشاوندی داشتند، جلگههای جنوب روسیه را ترك گفته، عدهای به طرف كوههای اورال و گروهی به سمت سیردریا یا جیحون رفتند. آنها پس از گذشتن از كوههای تیانشان وارد سرزمین كاشغر شده، از آنجا سراسر تركستان شرقی و درههای كوتچه و قره چار و توئن هوانگ را تا كانسور به تصرف در آوردند و با خاك چین همسایه شدند. پراكنده شدن قوم سیت یا سك در نواحی مزبور در زمرهی آخرین جنبشها و مهاجرتهای قبایل آریایی است كه پس از مهاجرت سایر اقوام هند و اروپایی انجام گرفته است و از آنجا كه قبایل مزبور بتپرست، بدوی و صحرانشین بودند، موجبات مزاحمت دیگر اقوام آریایی و پارسها و مادها را فراهم میآوردند. گرچه در اوستا از سكاها سخن نرفته است، ولی از آن اقوام آریایی یاد شده كه همواره دولتهای اوستایی نظیر پیشدادیان و كیانیان را مورد فشار و تاخت و تاز قرار میدادند. در داستانهایی از اوستا كه از افراسیاب و تورانیان و ارجاسب و غیر هم سخن رفته است، به قوم سكها نیز اشاره شده است. آشوریها برای اولین بار در 700-750 پیش از میلاد از سكاها سخن راندهاند
[ویرایش] سکاها فرهنگ فارسى معين
نام قومى مختلط كه عنصر آريايى در آن غالب بود. اين قوم در زمان هخامنشيان و پيش از آن در پيرامون ايران مي زيستهاند. قوم سكا در ازمنه تاريخى از درون آسياى وسطى يعنى از تركستان چين تا درياى آرال و خود ايران و از اين نواحى با فاصلههايى تا رود دُن و از اين رود تا رود عظيم دانوب منتشر بودند. در بخش هاى مختلف اين صفحات وسيع و دشت هاى پهناور نام آنها تغيير مي كرد. سكاهايى كه از طرف آسياى وسطى با ايران سر و كار داشتند، جغرافيدانان قديم آنان را "ساك" يا "ساس" ناميدهاند و داريوش بزرگ "سكاSakā" مي ناميد. آنانى كه در اروپاى شرقى سكنى داشتند در كتب هرودتس موسوم به اسكيت (اسكوتSkythai) مي باشند و "سيت" فرانسوى شده همين اسم است. يونانىها اين اسم را از اين جهت باين مردمان داده بودند كه "اسكوت" در زبان يونانى به معناى "پياله" است و افراد اين مردم هميشه پياله با خود داشتهاند. تصور مي رود كه افراد اين قوم خود را همان"سكهSaka" مي ناميدند. هرودتس راجع به سكاهاى اروپا گويد كه آنها خود را "سكلت" مي گفتند. راجع به سكاها كسانى مانند بقراط، ارسطو، استرابون، و بطلميوس اطلاعاتى دادهاند ولى اطلاعاتى كه هرودتس داده مبسوط تر است. در اوايل قرن 7 پ.م سكاها از كوه هاي قفقاز عبور كردند و در آذربايجان و شمال ايران به تاخت و تاز و تاراج مشغول شدند. "هوخشتره" پادشاه ماد كه براى فتح آشور پيش مي رفت ناگهان خبر تاخت و تاز را شنيد و ديد چارهاى ندارد بهتر اين است كه محاصره نينوا را ترك كرده بحفظ كشور خود بپردازد. اين بود كه با سپاه خود قصد دشمن كرد. در نزديكى درياچه اروميه با سكاها مصاف داد و شكست خورد و متعهد گرديد شرايط سنگين آنان را بپذيرد. سكاييان پس از اين فتح دانستند كه ديگر كسى قدرت ندارد از آنها جلوگيرى كند، چه آشور بواسطه جنگ با ماد ناتوان و خود مادهاى غالب، مغلوب سكاها شده بودند. از اين جهت و نيز بسبب اينكه در آشور غنايم كافى نيافته بودند، بناى تاخت و تاز را در همه صفحات شمال غربى ايران، آشور، ارمنستان و كاپادوكيه گذاشته و كشورى را پس از ديگرى غارت و خراب كرده پيش رفتند تا به سواحل درياى مديترانه رسيدند در اين نواحى هرچه مىيافتند غارت و آبادي ها را ويران و مردم را نابود مي كردند. فقط مردمانى سالم ماندند كه به قلعهها پناه بردند. پادشاه مصر "پسامتيك" (فسمتيخ) كه فاتحانه وارد شام شده بود همين كه خبر تاخت و تاز سكاها را شنيد با عجله عقب نشست و بعد هدايايى براى سردار سكاها فرستاده، او را از دخول به مصر منصرف كرد. حركت سكاها بهطرف نجد ايران معلوم نيست چه جهت داشته، هرودتس گويد: آنان كيميري ها را تعقيب كرده به آسياى غربى درآمدند. بعضى تصور مي كنند كه آشور چون ديد از طرف كيميري ها و مادىها عرصه بر او تنگ شده سكاها را به كمك طلبيد. ولى بايد حقيقت امر چنين باشد: آمدن سكاها به آسياى غربى دنباله همان نهضت آريايى بود كه از قرون پيش شروع شده بود و آرياييان به معنى اعم گروه گروه و دسته دسته به نجد ايران و آسياى غربى وارد مىشدند. بارى تاخت و تاز در ماد و آسياى صغير سال ها طول كشيد. از تورات به خوبى معلوم مي شود كه چه رعبى از سكاها و تاخت و تاز و كشتار آنها در دل هاى مردم آن روز افتاده بود. تاخت و تاز آنان بقول هرودتس 28 سال طول كشيد. در اين مدت سكاها از ملل باج مي گرفتند و با وجود اين آنها را مىچاپيدند. عاقبت هوخشتره پادشاه يا سردار آنها را موسوم به "مادىييس" كه پسر "بارتائو" بود با تمام سران سپاه سكايى مهمان كرد و همه را در حال مستى بكشت. پس از اينكار پادشاه ماد با سكاها جنگيد و چون آنها بىسر و سالار مانده بودند شكست خورده از ماد خارج شدند. كوروش بزرگ پس از تسخير بابل در شمال و مشرق ايران به سكاها پرداخته و بعضى اقوام سكايى را مطيع كرد (بعضى كشته شدن كوروش را در جنگ با سكاها مي دانند). داريوش بزرگ پس از تسخير بابل درصدد برآمد سكاها را مجازات كند اين است قول داريوش (بيستون ستون 5 بند 4). «داريوش شاه مي گويد، با لشكرم به مملكت سكاها رفتم... سكاييه... دجله... از دريا... در كشتي ها گذشتيم. به سكاها رسيدم و قسمتى را دستگير كردم. آنان را مقيد نزد من آوردند و كشتم "سكون خا" نامى را دستگير كردم... به كس ديگر، چنانكه اراده من بود رياست دادم بعد از آن ايالت از آن من گرديد». به گفته ي هردوتس سكاها خدايان ذيل را مىپرستيدند(البته بيشتر اين نام ها نام هاي تطبيقي با خدايان يونانيست). 1– تابيتتى، (يكى از خدايان يونانى كه در يونان وى راهستيا – خداي اجاق خانواده مىناميدند). 2– پاپاى، خداى آسمان. 3– آپى، خداى زمين و او را زن خداى آسمان مي دانستند. 4– هىتسر، خداى آفتاب. 5– آرهيم پاسا، خداى وجاهت (آفروديت يونانيان). 6– تاهيس ماساد، خداى درياها. سكاها عادت ندارند معبد يا هيكل خدايان را بسازند به استثناى معبد و هيكل "ارس" (خداي جنگ) "هراكلس" هم در نزد آنها مورد پرستش بود. سكاها براى اين خدايان قربانى مي كنند و حيوانات قربانى را از ميان حيوانات اهلى و اسبان انتخاب مىنمايند ولى براى "ارس" قربانى انسان نيز جايز است. بدين ترتيب كه از هرصد تن اسير يكى را مىكشتند و خون او را با شمشيرى كه علامت اين خداست مي ريزند. قربان كردن خوك جايز نيست و اساسا خوك نگاه نمي دارند عادات آنها از اين قرار است: سكايى خون اولين دشمنى را كه مي كشد، مىآشامد و سرهاى كشتگان را براى پادشاه مي برد، زيرا قاعده بر اين جارى شده كه تا سر دشمن را نياورد سهمى از غنايم به وى نمي دهند. پوست مقتولان را مىكنند و بعد آنرا مانند دستمال استعمال مي كنند. بعضى از اين پوست ها را لباس مي سازند از سر دشمن كه بسيار مبغوض بود كاسهاى درست مي كنند. سكاهاى متمول اين كاسه را طلا مي گيرند و چون مهمانى بسراى آنها آيد همه اين كاسهها را بدو نشان داده گويند هريك از كاسهها جمجمه كدام يك از اقرباى آنهاست كه جنگ كرده و مغلوب شده و هرقدر عده اين كاسهها زيادتر باشد افتخارشان بيشتر است. وقتى كه پادشاه سكاها بيمار شود، سه تن از معروفترين فالگيران را حاضر كنند و آنها غالبا مي گويند كه فلان شخص قسم دروغ به خدايان خانه پادشاه ياد كرده زيرا عادت سكاها بر اين جارى است كه در مواقع مهم به خدايان خانه پادشاهى قسم ياد كنند. بر اثر اين سخن آن شخص را گرفته محاكمه مي كنند و فالگيران او را متهم مي سازند. اگر متهم انكار كرد پادشاه از فالگيران دو برابر عده اولى دعوت مي كند و هرگاه آنها هم متهم را مقصر دانستند سر او را بريده اموالش را به فالگيران مي دهند. ولى اگر اين فالگيران متهم را بىتقصير دانستند فالگيران ديگر دعوت مي شوند و در صورتى كه اكثريت اينان متهم را بىتقصير دانستند فالگيران اول محكوم به اعدام مي گردند. هرگاه سكاها با كسى عهد و پيمانى بقيد قسم ببندند چنين كنند: در كاسهاى گلى شراب ريزند بعد با چاقو يا آلت تيزى زخمى ببدن متعاهدين زده خون آنها را با شراب مخلوط كنند. پس از آن شمشير و تير و زوبين را در شراب گذارده مشغول دعاخوانى مي شوند. چون اين مراسم به آخر رسيد از آن شراب متعاهدين و حضار عمده مىآشامند. سكاها مردمانى فقير و بىبضاعتند و غالبا با خانوادههاى خود روى اسب ها حركت و از حشم گذران مىكنند در تيراندازى ماهرند. زبان سكاها مختلف است زيرا سكاييان غربى با آخرين سكاييان شرقى بتوسط مترجم سخن گويند. در زمان داريوش كشور سكاها "ساتراپي پانزدهم" را تشكيل مي داد اسكندر چون به رود سيحون رسيد بسبب نطق فرستاده سكاييان كه با اسكندر برخورد با وجود منع سردارانش از رود مزبور گذشت و سكاها پس از قدرى جنگ عقب نشستند و مقدونيان آنان را دنبال كردند و چون خسته شدند بىنتيجه بازگشتند. بر اثر اين جنگ اسكندر فهميد كه جنگ در اين بيابان آسياى وسطى ثمرى ندارد. ولى مخاطراتش هويداست. بنابراين زود با سكاييان مصالحه گونهاى كرده به اين سوى سيحون بازگشت و راه هند را پيش گرفت. اشك هفتم (فرهاد دوم) در زمانى كه با آنتيوخوس مىجنگيد سكاها را به يارى طلبيد، ولى آنان وقتى رسيدند كه وجودشان ثمرى نبخشيد. بنابراين حقوق و جيرهشان را مطالبه كردند به آنها جواب دادند كه چون دير رسيدهاند مستحق پاداشى نيستند. آنان پاسخ دادند كه اين همه راه آمدهاند و اگر در اين جنگ نتيجهاى نداشتند فرهاد مي تواند در جاى ديگر از وجود آنها استفاده كند. پارتيان جوابى مقنع ندادند. سكاها از نخوت آنان آزردهخاطر گشتند و به حدود پارت تجاوز كردند تا به غارت پردازند. فرهاد به مقابله آنان شتافت و در اين سفر دستهاى از سربازان يونانى را كه به اسارت گرفته بود با خود برد. اينان به سكاها پيوستند و بوسيله كشتارى كه در ارتش پارتى كردند و قتل خود فرهاد انتقامشان را از او كشيدند چون اشك هشتم (اردوان دوم) جانشين فرهاد شد، سكاها به فتح خود و قتل و غارت پارت اكتفا كرده به مرز و بومشان بازگشتند. در زمان پادشاه اخيرالذكر،هونها به يوئهچىها فشار وارد آوردند و اينان به سبب از دست دادن مساكنشان در مغرب مغولستان مجبور شدند جلاى وطن كنند و زمينهاى تازه براى خود بيابند. بنابراين به دو بخش شده قسمت بزرگتر به طرف جنوب غربى رفت و به نوبت خود بر سكاها فشار آوردند. مخاطرهاى بزرگ بود. زيرا در صورت غلبه اين مردمان نيمهوحشى، تمدن آسياى غربى ازميان مي رفت ولى خوشبختانه ايران پارتى پس از جنگ هاى متعدد موفق شد كه جلوى اين سيل عظيم را بگيرد. اما دولت يونانى باختر نتوانست سدى در مقابل آنان تشكيل دهد و از بين رفت. توضيح آنكه مردمان شمالى مزبور مقاومت باختريان را درهم شكسته بهطرف جنوب راندند. سكاها در "زرنگ" برقرار شدند و از اين زمان زرنگ بنام سكاها به "سكستان" (سيستان) معروف گرديد. علاوه بر آن سكاها بهطرف شرق حركت كرده كابل را بدست آوردند و سپس بهطرف هند رانده، قسمتهايى را از آن تسخير كردند و دولتى بوجود آمد كه در تاريخ به دولت "هندوسكايى" معروف است.
[ویرایش] منابع
- فرهنگ فارسى معين