لطفعلیخان زند
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
لُطفعَلی خان زند واپسین فرمانروای زند بود که میان سالهای ۱۲۰۳ تا ۱۲۰۹ (هجری) بر سر پادشاهی با هماورد نیرومندش آغا محمدخان قاجار به نبرد پرداخت و سرانجام از او شکست خورد و با مرگ او پرونده دودمان زند نیز بسته شد.
وی پسر جعفر خان زند و نوه صادق خان زند برادر بنیادگذار فرمانروایی زندیان؛کریمخان زند وکیل الرعایا بود. وی دارای ویژگیهای برجسته بسیاری چون خوشسیمایی،دلاوری،نیرومندی و هوش سرشار بود. وی از ادب و شعر هم بیبهره نبود.شعر زیر را که در تاریخ ایران بسیار نامور میباشد وی درباره شکستهایش از اغامحمد خان سروده است:
یا رب گرفتی کشور از همچو منی | سپردی به مخنثی،نه مردی نه زنی | |
از گردش روزگار معلومم شد | پیش تو چه دفزنی چه شمشیرزنی |
فهرست مندرجات |
[ویرایش] نبرد بر سر قدرت
هنگامی که جعفرخان پدرش در شیراز ترور شد وی در بوشهر سرگرم سر و سامان دادن به وضعیت آن سامان بود که خبر مرگ پدر را شنید. وی که در این هنگان تنها هژده یا نوزده سال داشت با سیصد تن سپاهی دشتستانی خود را به شیراز رساند و بر کودتاگران پیروز شد و کنترل اوضاع را به دست گرفت. در این هنگام با آغامحمدخان قاجار رو به رو شد که بر بخشهای شمالی و مرکزی کشور چیره شده بود، با وی به نبرد پرداخت و در آغاز به کامیابیهایی هم رسید ولی هنگامی که در یکی از لشگرکشیها با سپاهش از شیراز بیرون رفته بود با خیانت حاجابراهیمخان کلانتر روبه رو شد. حاجی گزارش شمار سپاهیان زند و شیوه آرایش آنان را به قجارها داد و هواداران لطفعلی خان را بازداشت کرد،آنگاه در اردوگاه لطفعلی خان در سمیرم آشوب انداخت و مزدورانش کوشیدند شاه زند را بکشند. وی دروازههای شیراز را بست و شاه جوان را به شهر راه نداد.
[ویرایش] آوارگی،به دست آوردن کرمان، و دستگیری
سپاهیان از گرد خان زند پراکنده شدند،گروهی به دشمن پیوستند و گروهی به گوشهای خزیدند.شمار همراهانش از انگشتان دودست کمتر شدهبود،وی با همینان نخست به دشتستان و سپس به بندر ریگ رفت.امیرعلی خان حیات داوودی فرمانروای ریگ وی را به گرمی پذیرفت و در اندازه توان نیروهایی بدو داد.او شکستهایی به سپاهیان قاجار وارد ساخت و سرانجام در دشت زرقان میان تخت جمشید و شیراز اردو زد.هواخواهانش از دور و نزدیک به لشکر کوچک او میپیوستند.وی در نبردی شگفت سپاه بیست هزار نفری آغامحمدخان را که فرماندهیش با مصطفی قلی خان قاجار بود را شکست داده و فرمانده زخمی سپاه قاجار از میدان گریخت. وی سپاه دیگری را نیز از قاجارها درهم شکست و فرمانده آن را به بند کشید. در این هنگام خود آغامحمدخان با سپاهی چهل هزار نفری به سوی فارس رهسپار شد. لطفعلی خان با سه هزار تن در جایی به نام شهرک میان راه شیراز-اصفهان و در ۱۴ فرسنگی شیراز به پیشباز سپاه قاجار رفت ولی چون شمار سپاهیان دوسوی نبرد با هم برابر نبود لطفعلی خان رو به شبیخونهای پیدرپی آورد و اینگونه ماهها سپاه قاجار را کلافه نمود.در یکی از این شبیخونها به نظر کار آغامحمد خان به پایان رسیده بود چه که شمار کم نیروهای زند اردوی قاجار را در هم ریخته بود،ولی گروهی از سربازانش به دروغ گواهی دادند که خان قاجار کشته شده است،در حالیکه آغامحمد خان زیر شکم مادیانی پنهان شده بود،پس لطفعلی خان کار را پایان یافته پنداشت و چشم به راه آمدن بامداد و شادی بر پیروزیش نشست. ولی چون خورشید برآمد دانست که خان قاجار زنده است و سرداران دغاکارش از گردش گریختهاند.به ناچار با صد تن از یارانش از راه بیابان به طبس رفت،در میان راه چند تن از یارانش از زور تشنگی جان دادند، فرمانروای آن سامان دویست تن سرباز زیر فرمان او گذارد.وی با این شمار از سپاهیان که داشت پس از چندی ابرقو را گرفت.در آنجا به گسترش سپاهش پرداخت تا آنکه نیروهایش را به ۱۵۰۰ تن رساند،پس دارابجرد و نیریز را نیز به دست آورد و سپاهیانی را که قاجارها از شیراز برای جنگ با او فرستاده بودند را نیز شکست داد.در این هنگام بزرگان نرماشیر بدو پیوستند و او سرانجام توانست بر شهر کرمان چیره گردد. کرمانیان او را پذیرفتند و از او پشتیبانی کردند.او در کرمان به نام خود سکه زد و آن شهر را مرکز پادشاهی کوچکش قرار داد. آغامحمد خان هنگامی که سکه لطفعلی خانی را که در کرمان ضرب شده بود دید بدان اندازه خشمگین شد که دستور داد پسر خردسال شاه زند را اخته کنند و بسیاری از زندیان را که در بند بودند کشت. آغامحمد خان با لشکرش کرمان را محاصره کرد،محاصره چهار ماه دنباله داشت و در شهر قحطی آمد. سرانجام با خیانت یکی از دژبانان لشکر قاجار به درون شهر ریخت. خان زند از میان سپاه قاجار گذشت و توانست به یاری اسبش قران خود را تندرست از میدان برهاند و به سوی ارگ بم رفت و بیست و چهار ساعت پس از آن به بم رسید. از بم به سوی طبس رفت. فرمانروای طبس امیرحسن خان به پیشبازش رفت و او را نکو داشت ولی بدو پیشنهاد کرد که به تیمورشاه درانی فرمانروای قندهار پناهنده شود. در همین زمان بزرگان نرماشیر برایش پیامی فرستادند که در جنگ با قاجارها از او پشتیبانی خواهند نمود. شاه زند به بم رفت و حاکم بم نیز وی را به نیکی پذیرفت ولی ازآنجا که میپنداشت برادرش که از لشکریان زند بود به دست سپاه قاجار افتاده است به مهمان خویش خیانت کرد و وی را به قاجارها سپرد. از دیگرسو خان قاجار پاداشی را برای تحویل دادن مرده یا زنده او تعیین کرد که فرمانروای بم با تحویل او به قاجارها آن را به دست آورد. البته لطفعلی خان به آسانی دستگیر نشد و تنها زمانی تسلیم شد که اسب نامدارش غران یا قران از پای درآمد.
[ویرایش] لطفعلی خان در برابر خان قاجار
وی را در حالیکه در نبرد با دشمنان زخمهای سختی را بر بازو و پیشانی برداشته بود به کرمان نزد خان قاجار بردند. او که خون بسیاری را از دست داده بود با همان حال نزار در برابر آغامحمد خان ایستاد و بدو سلام نداد و وی را خوار داشت.آغامحمد خان نیز دستور داد که اصطبلبانانش که از ترکمانان بودند وی را مورد تجاوز جنسی قرار دهند. فردای آن روز وی را باز به پیش خان قاجار آوردند در حالیکه دیگر هوشی در تن نداشت و آب هم بدو نداده بودند و وی را بر روی زمین میکشیدند.به گزارش تاریخنویسان خان قاجار با نیشخند بدو گفت که: هان لطفعلی خان! هنوز هم غرور داری؟ واپسین شاه زند که دیگر توان سخن گفتند نداشت تنها سرش را بالا برد و با خشم بدو نگریست.این ایستادگی خان قاجار را به خشم آورد و دستور نابینا کردن او را داد.برخی نیز نوشتهاند که او با دستهای خود چشمهای وی را از کاسه بیرون کشید.در باره چگونگی کور کردن وی نیز برخی بر این باورند که چشمهایش را از کاسه بیرون آوردند و برخی نیز چنین گزارش دادهاند که میل داغ بر چشم او کشیدند.همچنین برخی تاریخنویسان گفتهاند که دست و پای وی را نیز به دستور خان قاجار بریدند.
[ویرایش] مرگ
لطفعلی خان را آغامحمد خان پس از آن که با خود در شهرهای گوناگون ایران گرداند و به نشانه پیروزی پیکر نیمه جانش را در برابر دیدگان میردم نمایش داد به تهران برد و پس از چندی که وی را آزار و شکنجه بیشتر داد دستور کشتنش را داد.مرگ وی را به روش خفه کردن نوشتهاند.پارهای هم بر این باورند که او خودکشی کرده است.پیکرش را در امامزاده زید در بازار قدیمی تهران به خاک سپردند.امروزه سنگ گوری بر خاکش نهادهاند که خرجش را بازاریان تهران پرداخت نمودند.
[ویرایش] رفتار آغامحمدخان با بازماندگان واپسین شاه زند
هنگامی که لطفعلی خان از فارس دور شد آغامحمد خان در ذیحجه۱۲۰۸ در شیراز بر تخت پادشاهی زندیان نشست و نخستین دستوری که داد ویران کردن برج و باروی شیراز بود که یادگار کریم خان بود.فتحعلیخان صبا شاعر دوره زندیان و قاجار در اندوه ویران کردن این باروی شکوهمند چنین سرود:
گردون به زمانه خاک غم ریخت،دریغ | با شهد طرب زهر غم آمیخت، دریغ | |
از کینهٔ دور فلک جورسرشت | شیرازهٔ شیراز ز هم ریخت،دریغ |
دستور دیگرش بیرون کشیدن استخوانهای کریم خان زند،بنیادگذار پادشاهی زندیان از آرامگاهش بود،وی استخوانهای نخستین زند را به تهران برد و دستور داد که در زیر پلههای کاخش جایی که همیشه از آن گذر میکرد خاک کنند تا همیشه بر آن پای نهد.این استخوانها تا پادشاهی رضاشاه پهلوی در همانجا ماند تا در زمان پادشاهی او استخوانها را با احترام بسیار از خاک بیرون آوردند و در جایی دیگر به خاک سپردند.
سپس دستور بازداشت و زورگیری داراییهای زندیان و وابستگان آنها را داد و آنگاه شاهزادگان و شاهدختان زندی را با خواری بسیار یکجا گرد آورده و به سوی استرآباد کوچاند.چنین مینماید که سرنوشت شومی بر آنها رفته است،برای نمونه دختر کریم خان زند را به زور به یک قاطرچی شوهر دادهاند،ولی روی هم رفته به دلیل سانسور دستگاه قاجار آگاهی درستی از سرنوشت همه آنها نداریم. پسران لطفعلی خان فتحالله خان و خسرومیرزا نیز اخته شدند و مانند بردگان به فروش رسیدند. خسرومیرزا را پس از اخته کردن کور نمودند و به بردگی قاجارها گماشتند. به دستور خان قاجار سپاهیانش به شاهدخت مریم همسر لطفعلی خان تجاوز کنند.
آغامحمد خان همچنین مردم کرمان را نیز به گناه یاری دادن به لطفعلی خان جزای سختی داد،به فرمان او هفتاد هزار جفت چشم از مردان این شهر درآوردند و به زنان تجاوز کردند و آنان را چون بردگان فروختند و نه روز تمام این فاجعه دنباله داشت و در این دو روز تا توانستند از این شهر کشتند و بیسیرت کردند و ویران کردند و به آتش کشیدند و به بردگی بردند چنانکه کرمان تا سالها آبادی نیافت.به گزارش تاریخنویسان هشت هزارتن زن و کودک کرمانی را سپاهیانش به بردگی فروختند.همچنین به سبک مغولها فرمان داد تا از سر اسیرا جنگی کلهمنارهایی برای یادبود بسازند که تا سالها به جا بودند.
همچنین در برخورد با سربازان وفادار به لطفعلی خان دستور داد که گوششان را بریدند و چشمشان را از کاسه بیرون کشیدند و از فراز کوه به پایین پرتشان کردند.همچنین گروهی از وفاداران به واپسین شهریار زند را گرد آورد و شمشیرهایشان را بدان پس داد و گفت اگر میخواهند زنده بمانند باید با هم بجنگند،ولی آنها شمشیرها را به سوی خود برگرداندند و خودکشی کردند.نامدارترین سردار لطفعلی خان زال خان نام داشت.همچنین منشی شاه جوان را که میرزا محمدخان کاشانی نام داشت فرمان داد تا چشمش را درآوردند و دستش را بریدند.
[ویرایش] لطفعلی خان در فرهنگ توده
از آنجا که وی دارای ویژگیهای همهپسندی چون زیبایی،دلاوری،تسلیم ناپذیری و ایستادگی بیش از اندازه داشت و با دغاکاریها و بداقبالی و ناکامی و سرانجام شکنجه ددمنشانه و مرگ رودر رو شده بود در نزد مردم به شخصیتی افسانهای همچون چهرههای شاهنامهای تبدیل شده است.برای او تصنیفهایی سروده شده است که در دل مردم زنده مانده و جهانگردان نیز حتی از آنها یاد کردهاند.بخشی از یکی از این تصنیفها را که در میان کرمانیان ساخته شده و مردم سالها آن را میخواندند در زیر میآید:
هر دم صدای نی میاد | آواز پی در پی میاد | |
لطفعلی خانَم کی میاد؟ | روح و روانم کی میاد؟ |
امروزه نام لطفعلی خان در برخی شهرها بر خیابانهایی نهاده شده است،به ویژه در شیراز خیابانی به نام او نامگذاری شده است.
[ویرایش] غران
غران یا قران نام اسب نامدار لطفعلی خان بود. این اسب از نژاد اسبهای عربی و ترکمن بود که بارها جان ارباب خود را در نبردهای گوناگون رهانیده بود. این اسب تند و تیز سیاه رنگ بود و بر پیشانیش لکهای سپید به مانند یک ستاره داشت. گریز لطفعلی خان از میان سپاه قاجارها در رویداد تاختن بر کرمان تنها با یاری قران شدنی گردید و چنانکه پیشتر گفته شد او فاصله میان کرمان تا بم را در بیست و چهار ساعت پیمود. سرانجام هنگامی که در بم لطفعلی خان بر اسبش نشست تا از مهلکه بگریزد دشمنان پاهای پشت این اسب را بریدند،حیوان به زانو میافتد ولی سوارش که از سرنوشتش آگاه نبود او را هی کرد،اسب روی پای بریدهاش میایستد ولی از درد تاب نمیآورد و به زمین میافتد.دیدن صحنه قطع شدن پاهای قران چنان در روحیه شاه جوان تاثیر سهمگینی گذاشت که دیگر در برابر دشمنان هیچ ایستادگی نشان نداد.
[ویرایش] نکتههای منفی درباره واپسین شاه زند
با اینکه او به نسبت دیگر فرمانروایان و سران زمان ویژگیهای برجستهای داشت ولی نکتههای منفی هم داشت که یک از آنها شیوه برخورد او با یکی از زیردستانش بود که مورد پشتیبانی حاج ابراهیم کلانتر بود.
[ویرایش] لطفعلی خان و میرزا مهدی لشکرنویس
آن مرد میرزا مهدی لشگر نویس نام داشت.وی پیش از لطفعلی خان در دستگاه پدرش جعفرخان کار میکرد که به دلیل جرمی جعفرخان دستور بریدن گوشهای او را داده بود. وی نیز هنگامی که جعفر خان ترور شد گوشهای سر بیجان ارباب پیشین خویش را برید. پس از پیروزی آغازین لطفعلی خان بر کشندگان پدر میرزا مهدی بریدن گوش را انکار کرد و حاج ابراهیم نیز برای بخشش او پادرمیانی کرد،لطفعلی خان نیز وی را بخشید و حتا برای وی پیشهای و خلعتی هم در نظر گرفت.ولی در روزی که قرار بود خلعت را به او بدهد به آتشبیاری مادرش میرزا مهدی را زندهزنده در آتش انداخت و زیر قول خود زد و حاجی را نیز از خود رنجاند.
[ویرایش] حاج ابراهیم کلانتر
بزرگترین لغزش لطفعلی خان اعتمادش به حاجی ابراهیم بود چه که همانگونه که دیدیم این مرد به شاه جوان خیانت کرد و دروازه شیراز را به روی او بست و خانواده و زن و بچه و داراییهای وی را دودستی به خان قاجار سپرد.حاج ابراهیم دارای نفوذ بسیار بود و خویشانش در جاهای گوناگون ایران از تهران تا اصفهان بر سر کارهای مهم بودند.وی از آغاز کار به نامهنگاری با قاجارها پرداخته بود و داستان میرزامهدی نیز وی را رنجاند و یکسره به دشمن زندیان پیوست. ناگفته نماند که حاج ابراهیم خان در به قدرت رساندن خود لطفعلی خان نیز نقش بسیاری داشت و این عملکرد نابهجای لطفعلی خان بوده که حاجی را از او دورتر و دورتر نمود.
[ویرایش] لشکرکشی به کرمان
پس از نخستین لشکرکشی آغامحمد خان که وی نتوانست به پیروزی در برابر لطفعلی خان دست یابد و برای آرام کردن آذربایجان به آن نقطه رفت،لطفعلی خان به سوی کرمان لشکر کشید،این لشکرکشی نافرجام به فرسوده شدن سپاهش انجامید و در تازشهای آینده قاجارها برایش گران تمام شد.
[ویرایش] پندناپذیری
به جز خودسریهایی که او انجام میداد درباره واپسین رویدادهایی که به واژگونی پادشاهیش انجامید هواخواهانش پیوسته بدو هشدار میدادند ولی او نمیپذیرفت. یکی از اینان میرزا حسین وفا پدر بزرگ قائممقام فراهانی آینده بود که خیانت حاجی ابراهیم را به وی هشدار داده بود. هنگام به دام افتادن در بم نیز به هشدارهای دوستدارانش توجهی نکرد.
[ویرایش] منبع
- پناهی سمنانی؛آغامحمد خان قاجار،چهره حیلهگر تاریخ
- پناهی سمنانی؛لطفعلی خان زند،از شاهی تا تباهی
- ژان گور؛خواجه تاجدار