بحث:ژوزف استالین
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
آقا ی آرش رد کت (arash red cat)، اينجا که صفحه حزب کمونيست و کار گری و يا غير کمونيست و غير کار گری نيست. لطفاً تبليغ حزبی خودت را در صفحه اينترنتی حزب خودتا ن انجام دهيد. اجا زه بدهيد که اين کار زيبا (ويکی پديا) ادمه داشته باشد. کسی که ميخواهد درباره منصور حکمت و حزب منصور بداند به اسم منصور و حزب منصور کليک ميکند. با اين قبيل کار ها نام منصور و حزب کمونيست و کار گری را هم خراب ميکنيد. با سلام مجتبی لوا سا نی ________________________________________________________
بخشی که با عنوان "ارزیابی مختصری از دورهً لنین و استالین" به این صفحه افزوده شده اگرچه خواندنی است ولی دائرةالمعارفی بهنظر نمیرسد. شاید بهتر باشد نویسنده (یا مترجم) اطلاعاتی را از آن در بیاورد و به صفحه اضافه کند و تحلیلها و بحثها را حذف کند. کاظم ۰۹:۱۴, ۲۲ اوت ۲۰۰۵ (UTC) ________________________________________________________
Ok;
ما امروز شاهد نوعی «استعمار شعور تاریخی» هستیم و این مفهومی بیشتر از یک استعاره دارد. جنبش از نظر تاریخی در کشورهای استعمارگر به قدرت رسیده است. از سوی دیگر با پیروزی گلوبالیزاسیون و امریکوفیلی در حیطهً رسانه های گروهی، بقیهً جهان به طور بالقوه به مستعمره آمریکا تبدیل شده است. امپراطوری که از واشنگتن می تواند هرگوشهً سیارهً زمین را به رگبار سهمگین رسانه های گروهی اش ببندد و می بندد. _________________________________________
باید گفت که حکومت ترور فقط یک روی سکه است. طرف دیگر آن، عبارت است از: "برنامهً پنج سالهً پنجم برای آموزش سازمان یافته و مبارزه وسیع علیه بی سوادی." ابتکار دیگر در این زمینه عبارت است از تربیت نسلی از کارگران فنی، تکنیسین ها ومدیران فنی اداری. در عرض 5 سال (از 1928/1927 تا 1933/1932) تعداد دانشجویان در دانشگاه ها و مدارس عالی از 160 هزار به 470 هزار و تعداد دانشجویان از خانواده های کارگری از 25 در صد به 50 در صد رسید. در این دوره شهرهای جدیدی تاًسیس یافت و نوسازی شهرهای قدیمی جامهً عمل پوشید، پیدایش مجتمع های صنعتی غول آسای جدید همراه با تسهیلات رفت و آمد منجر به رشد اجتماعی شهروندان با لیاقت و مستعد از خانواده های کارگری و دهقانی گردید. در نتیجهً فشار بی رحمانه و گسترده در آن سال ها ده ها هزار نفر از کارگران جنبش استخانف به درجه مدیر کارخانه ها ارتقا یافتند و همراه با آن تسهیلات چشمگیری در امر جابجایی نیروهای نظامی فراهم شد. ما از دورهً استالین چیزی نخواهیم فهمید اگر "آمیزهً خاصی از «بربریت» (گولاک گسترده) و ترقی اجتماعی به پله های بالا را در نظر نگیریم.
مشخصهً زمانی انقلاب اکتبر را در سال 1924 این گونه ترسیم می کنند: " تاکنون مسئله ملی در چارچوب تنگی که تعداد معدودی از ملیت های «متمدن» را شامل می گردید، مطرح می شد. فقط سرنوشت ایرلندی ها، مجارها، لهستانی ها، فینلندی ها، صربها و ملیت های دیگر اروپا مورد توجه قهرمانان بین الملل دوم بود. میلیون ها و میلیون ها تن از خلق های آسیا و آفریقا که زیر ستم ملی در سخت ترین و عقب مانده ترین شکل آن رنج می بردند، برای آنان به حساب نمی آمدند. امکان برابری سفیدپوست و رنگین پوست، متمدن و «غیر متمدن» وجود نداشت. انقلاب اکتبر دیوار جدایی ها میان سفیدپوست و رنگین پوست، میان اروپایی ها و آسیایی ها، میان ملل متمدن و غلامان «بی تمدن» امپریالیسم را از بین برد و بدین طریق مسئله ملی را با مسئله مستعمرات پیوند داد." بدین طریق در کشورهای کاملا متفاوت، این مترقی ها بودند که پیشگام نبرد علیه بربریت، «یهود آزاری» و «تبعیض نژادی» بودند. __________________________________________
چرچیل، روزولت و استالین
بیایید ایدئولوژی دیکتاتوری را در شخص استالین مورد مطالعه قرار دهیم و با ایدئولوژی دو تن از رهبران ائتلاف ضدفاشیستی مقایسه کنیم: چند سال پیش یکی از روزنامه نگاران معتبر انگلیسی افشا کرد که چرچیل، همانند بسیاری از رهبران در پایان قرن نوزدهم، بر آن بود که افراد بی خانمان، تبهکار و ولگرد را که امیدی بر متمدن شدنشان نیست، اجباراً عقیم کنند. همین طرز تفکر برای فرانکلین روزولت نیز بیگانه نیست. بعد از این که او در (یالتا) اعلام می کند که به سبب جنایات نازی ها همچنان "حس انتقام جویی سیراب ناپذیری نسبت به آلمانی ها دارد"، مدت نسبتا درازی روی پروژهً افراطی کار می کند: "ما باید با آلمانی ها برخوردی سخت داشته باشیم. منظورم نه فقط نازی ها ، بلکه مجموعهً ملت آلمان است. یا باید این ملت را عقیم کنیم و یا باید با آن ها به نحوی رفتار کنیم که دیگر قادر نباشند، کسانی را تحویل دنیا بدهند که مثل سابق عمل کنند." علیرغم تلفات سنگین و درد و رنج و خسارات بی کران که از تجاوز فاشیست های هیتلری مردم کشور شوراها متحمل شده است، در استالین هیچگونه کینه و نفرت قابل مقایسه ای علیه نژاد آلمانی به چشم نمی خورد. او در اوت 1942 اعلام می کند: " در یک ردیف قرار دادن دار و دستهً هیتلر با ملت و دولت آلمان احمقانه است. تجارب تاریخی نشان داده که هیتلرها می آیند و می روند ولی مردم و کشور آلمان می مانند. قدرت لایزال ارتش سرخ در آن است که در آن هرگز نفرت نژادی علیه خلق های دیگر و از آن جمله علیه مردم آلمان رواج داده نمی شود و نمی تواند هم رواج داده شود." ______________________________________________________
دو فصل از تاریخ
کسانی که از استالین تصویر یک ابلیس در ذهن دارند، باید نگاهی به اسپارتاکوس بیندازند: تاریخ نگاران گزارش می دهند که اسپارتاکوس برای گرفتن انتقام رفیقش کریسوس 300 نفر از اسرای رمی را گردن زد و تعداد زیادی را شب قبل از حمله قتل عام کرد.
یا نگاهی کنیم به رفتار بردگان شورشی در سیسیل که ده ها سال قبل (قبل از قیام اسپارتاکوس) به قیام برخاسته بودند. به نقل از (دیودوروس سیکولوس) آن ها به خانهً اربابان می ریختند، زنان را مورد تجاوز قرار می دادند، حمام خون راه می انداختند و حتی به کودکان شیرخواره هم رحم نمی کردند.
تردیدی نیست که کسا نی از شنیدن این حقایق احساس خوشایندی ندارند و آرزو می کنند که کاش یک همچو جنایتی صورت نگرفته بود. ولی اسپارتاکوس را در یک ردیف با کراسوس نمی گذارند که بعد از پیروزی بر اسپارتاکوس و یارانش 4000 اسیر جنگی را در جادهً (ویا اپیا) میخکوب دارها کرد.
کراسوس ـ ثروتمندترین ارباب رم ـ بر آن بود که نظام برده داری را ابدی سازد و حاضر نبود برای این «ابزارهای سخنگو» ارزش و اعتباری قایل شود. و از قضای روزگار یکی از این «ابزارهای سخنگو» جراًت کرده بود، بیانگر اعتراض هم بندان و همکاران خود باشد، آن ها را سازمان دهد و برای مدت کوتاهی هم که شده باشد، بر علیه کبکبه و دبدبه و کر و فر ارباب امپراطورش خط و نشان کشد و پایه های امپراطور برده داران را بلرزاند و آیین مقاومت و شورش علیه بیداد را بنیان نهد. تجلیل از اسپارتاکوس به وسیلهً ایتالیایی به معنی تاًیید این حقیقت است: که شخصیت ها و سرنوشت آنان از تاریخ طبقات تحت ستم تفکیک ناپذیرند. که آن ها علی رغم اشتباهاتشان بخشی از مبارزات رهایی بخش بوده اند.
رژه رفتن روس ها پشت پرترهً استالین، فرقی با رژه رفتن های ایتالیاها پشت پرترهً اسپارتاکوس ندارد: منظور روس ها با این امر همانقدر می تواند به معنی تاًیید گولاک و نابودی سیستماتیک مخالفین از سوی استالین باشد، که منظور ایتالیا های به معنی تاًیید تجاوز به زنان و قتل عام اسرای جنگی و یا کودکان شیرخوار از سوی غلامان عاصی.
تجلیل مکانیکی از اسپارتاکوس و ابلیس انگاشتن استالین دو روی یک سکه اند.
______________________________________________________________________
فرار از واقعیت و یا ساده کردن دلبخواه آن برای رسیدن به آرامش روحی کاری بی معنی و ساده لوحانه است:
استالینیسم علیرغم همهً وحشت آن، فصلی از روند رهایی بخشی بوده است: که به شکست فاشیسم انجامید. نبردی که به جنبش ضداستعماری، ضد«یهود آزاری» و ضد تبعیض نژادی توش و توانی دیگر بخشید. مورخی می نویسد: " اشتباه بزرگی است، اگر تصور کنیم که نژادپرستی نازی ها در دهه سوم قرن بیستم مردود شمرده شده است. نژادپرستی با عواقب منفی آن بعدها مورد استفاده قرار می گیرد، در حالی که قبلا پیشداوری های نژادی بخش تفکیک ناپذیر ایدئولوژی حاکم در هردو سوی آتلانتیک بوده است." آیا می توان تحول بنیادی در برخورد به مساًلهً نژاد و نژادپرستی را بدون نقش شوروی اصلا تصور کرد؟ (تئودور روزولت) مخترع تئوری «چماق بزرگ» است که در برخورد با کشورهای امریکای لاتین باید مورد استفاده قرار می گرفت. روزولت می گوید: "من نمی خواهم مبالغه کنم و بگویم که فقط سرخپوست مرده، سرخپوست خوبی است. ولی فکر می کنم که در 9 مورد از 10 مورد این ادعا صادق است. در بارهً مورد دهم هم حوصلهً تردید و کنکاش و اثبات ندارم." تجلیل از کسی که تا مرز توجیه تئوریک قتل عام سرخپوستان پیش رفته است، باید ما را به فکر وادارد.
بیایید نگاهی به تاریخ استعمار و امپریالیسم بیفکنیم: غرب «اقوام بومی» را از روی زمین ریشه کن کرد. سیاهان را به بردگی کشاند. خلق های مستعمرات را به روز سیاه نشاند. ولی علیرغم این جنایات بیسابقه، توسعه طلبی خود را «مارش آزادی و تمدن» نام داد و به پایکوبی برخاست. نتیجهً نهایی آن شد که قربانیان را چنان سرکوب و وابسته به خود کردند که آنان به امید پذیرفته شدن در آغوش جامعه «متمدن»، شکست خود را قبول و حافظه تاریخی و هویت فرهنگی خود را نیز فدا کردند. _________________________________________________________________________________________
[ویرایش] نظری به ایالات متحدهً امریکا
بعد از جریان «پرل هاربر» «روزولت» فرمان داد، کلیهً امریکایی هایی را که اصلیت ژاپنی داشتند (حتی زنان و کودکان را) بازداشت و به اردوگاه های اجباری منتقل کنند. توجه داشته باشید که این امر نه به سبب ارتکاب جرمی توسط آن ها، بلکه صرفا به خاطر وابستگی قومی مظنون آن ها بوده است. در سال 1950 مقررات «مک کاران» به تصویب رسید، قانونی که ساختن 6 اردوگاه اجباری را در دستور روز قرار می دهد. این اردوگاه ها در نقاط مختلف ایالات متحدهً امریکا به زندانیان سیاسی اختصاص می یابند. طراحان و طرفداران این اندیشه را بسیاری از نمایندگان کنگرهً امریکا تشکیل می دهند که روزی به عنوان رییس جمهور ایالات متحدهً امریکا معروف خواهند شد: کندی، نیکسون و جانسون از آن جمله اند.
حتی شخصی کردن سیاست را نیز می توان مورد مقایسه قرار داد: «روزولت» که سوار بر امواج بحران رییس جمهور امریکا می شود، با سوء استفاده از امکانات دولتی سه بار پشت سر هم انتخاب می گردد و وقتی دارفانی را وداع می کند، برای چهارمین بار رییس جمهور شده است.
بسیج عمومی به عنوان محصول ناگزیر جنگ، تحمیل طرز تفکر واحدی را بر مردم به همراه می آورد. ولی این پدیده حتی در کشورهایی که دارای سنن لیبرالی پایداری هستند و علاوه بر آن در موقعیت جغرافیایی نسبتا ایده آلی بسر می برند (مثلا در پناه دریاها و اقیانوس ها قرار دارند) یکه تاز میدان می شود. ___________________________________
[ویرایش] مطلبی که دائم حذف میکنید
سلام. بطور اتفاقی این قسمتی که دائماً حذف میکنید خواندم. نه آن قسمت خرابکاری است و نه آن کاربر خرابکار. من دستی در مقالهٔ شما نمیبرم ولی شایسته است وقتی در مورد یکی از شخصیتهای جمهوری اسلامی مانند محمود احمدی نژاد یا در مورد هر مقالهٔ دیگری خواستار مطرح شدن تمام نظرها - مخالف و موافق - هستید، در مورد این مقاله هم باید اینچنین باشد. و ضمناً خرابکاری را معمولا به عنوان Vandalism در ویکیپدیا میشناسیم، اگر نظر کسی با شما مخالف بود که خرابکار محسوب نمیشود. اگر هم احساس میکنید مطلب ربطی به مقاله ندارد، باید به مقالهٔ مربوط یا جدید منتقلاش کنید و یا پینشنهادش را بدهید. در هر صورت تصمیم شما هر چه باشد که این مطلب را دائماً حذف کنید و یا... این مطلب خرابکاری نیست. خواهش میکنم عادل باشید و به آن حرفهای خوبی که در وبلاگ خودتان در مورد ویکیپدیا نوشتهاید احترام بگذارید و دیدگاه یکسوگرایانه و دگم نسبت به مسائل نگیرید. --- شروین افشار ۰۵:۴۶, ۳۱ اوت ۲۰۰۵ (UTC)
الان دیدم که این کاربر ناشناس این مطلب را در صفحهٔ "لنین" هم میخواسته بیاورد. ولی آنجا هم شما جلوی کار او را گرفتهاید. -- شروین افشار _____________________________________
رفیق عزیز،شروین افشار! اگر نگاهی به صفحهی لنین بیاندازی،میبینی که من بیشترین انتقادات از او را در بخش "نظرات مختلف..." آوردهام. مسلم است که همهی آرزوی من همانجور که در آن مطلب خواندید، اینست که هر کسی حرفش را بزند و راجع به لنین و استالین هم در به روی نظرات مخالف باز است. من حتی خودم با ساعتها مطالعه نظرات مخالف کسی چون لوکزامبورگ را استخراج کردهام و نوشتهام. مشکل اینجاست که این مطلب،غیر دانشنامهای و تحلیلی است،خوب است که به عنوان نظر گروه،گرایش یا فرد خاصی یا اصولا به طور نظری کلی ویرایش شود و در هر دو صفحهی لنین و استالین آورده شود. منتها باید نوع ویرایش و بخشهای تحلیلی و اینها عوض شود. کاظم عزیز در این مورد بهترین پیشنهاد را (قبل از اینکه من بخواهم چیزی را پاک کنم) داده است. کاظم میگوید:"بخشی که با عنوان "ارزیابی مختصری از دورهً لنین و استالین" به این صفحه افزوده شده اگرچه خواندنی است ولی دائرةالمعارفی بهنظر نمیرسد. شاید بهتر باشد نویسنده (یا مترجم) اطلاعاتی را از آن در بیاورد و به صفحه اضافه کند و تحلیلها و بحثها را حذف کند. کاظم ۰۹:۱۴, ۲۲ اوت"
که بهترین پیشنهاد است.
در ضمن منظور من از خرابکاری،این مطلب نیست.
.و علت حذف این مطلب غیردانشنامهای بودنش است
منظور از خرابکاری پاک کردن مکرر بخشی مربوط به لنین در مقالهی او بود. اما اضافه کردن این هم دارد به خرابکاری بدل میشود،زیرا که با قوانین و دلایل مشخص ویکی پدیا، ایشان نباید این مطلب غیردانشنامهای را اضافه کند. امیدوارم دلیل کاظم در این مورد را هم قبول کرده باشید.(به عنوان یک فرد بیطرف) بهرحال بهترین کار این است که ایشان یا کسی(حتی شما) آن مقاله را دانشنامهای از نو بنویسد تا در قسمت نظرات مختلف راجع به لنین، قرارش دهیم و راجع به استالین هم باید همچین قسمتی حتما درست کرد. امیدوارم حرفهایم به اندازهی کافی منطقی بوده باشند. قربان شما،آرش سرخ --Arash redcat ۰۹:۴۲, ۳۱ اوت ۲۰۰۵ (UTC)