بحث:گلپایگان
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
آرامش در زندگی تنها به یک طریق برای انسان خواهان کمال به دست می آید و آن راهی نیست جز وصول و دست اندازی به یک موجود لا یزال که او خدای باری تعالی است . تنها حقیقت موجود در جهان ذات اوست و دیگر موجودات حقیقتاً تعلقی اند .چه روزها و شبهایی که ندانستيم که هستيم وچه زمان هایی گذشت که در فکر جايگاهمان در هستی غرقه بوديم حقيقتاً ما که هستيم و چه می خواهيم؟؟؟آرامش در درست انجام دادن کارهاست کسی که کارهایش از یک نظم و فرم خاصی بیروی میکند و می داند که چه میکند او همانی است که بیشترین آرامش را به خود هدیه کرده است .هر چه قدر کارهای فرد از یک نظام منظم و دقیق تر بیروی کند وهر چه قدر این اهداف وبرنامه های شخص در جهت علت وجودی اش سیستماتیک ریخته شود اوست که کمترین اضطراب را تجربه خواهد کرد .اینجا چند سؤال بیش خواهد آمد و آن این است که من برای چه آمده ام؟ و الان که آمده ام باید چه کنم؟ برنامه ام چه باید باشدکه نام درست به خود بگیرد ؟جواب دادن به این سؤالات بسیار مشکل است و به نظر می رسد تنها کسانی میتوانند به آنها باسخ گویند که انسان و نیازهایش را از بالا بنگرند .دوباره سؤالی بیش خواهد آمد که آن متخصصان و برنامه ریزان زندگی آدمی چه کسانی اند ؟و من چگونه میتوانم به آنها دسترسی بیدا کنم ؟ندانستن جواب این سوالات خود موجی از اضطراب و ندانم کاری را برای انسان به همراه خواهد داشت. من خود به دنبال این سوالات خواهان جواب بودم و هستم و خواهم گشت .تفکرات فلسفی بد نیست چه اینکه برای لحظاتی هم که شده مرا از جهان نکبت زده مادی به در خواهد کرد و سرچشمه را نشانم می دهد . در دنیای فلسفه می چشم و می نوشم. میگردم و می یابم.میخوانم و میآموزم .این روزها به این فکر میکنم که باید به مانند آن کسانی شوم که سعادت بشر را با شواهد نشانم دادند . به سراغ دینم رفتم و گم کرده هارا باز یافتم .آری باز یافتم . چرا که حقیقت درونم را ندیده بودم . به خود نگاهی نینداخته بودم . روحانیت خود را باور نکرده بودم .من باید همانی را میکردم که اسلام نوید داده بود.