حاجی جعفر گپ
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
حاجی جعفر گَپ فرزند محمد، از بزرگان منطقه کوخرد واقع در بخش کوخرد شهرستان بستک در غرب استان هرمزگان در جنوب ایران. نام کامل وی: ( حاجی جعفر گَپ بن محمد بن احمد آل جعفر). کنیت وی: ابوالمجاهد. ایشان جد چهارم دکتور داروساز کوخرد حاجی جعفر پالاش هستند. ايشان در سده یازدهم هجری قمری در منطقه باغ زرد زندگی میکردند، این مرد همان حاجی جعفرى است که سد بز تاریخی را بنیان کردهاست.
فهرست مندرجات |
[ویرایش] بنیاد گذار اولین سد در کوخرد
ایشان اولین کسی هستد که چنین سد تاریخی بزرگی در بخش کوخرد از توابع شهرستان بستک هرمزگان بنیاد گذاری کردهاند. حاجی جعفر در منطقه باغ زرد زندگی میکرد و دارای گله بزرگی از بز و گوسفند بود، به همین جهت بعد از فرارسیدن فصل تابستان وانتهاء ثمر نخل وکم شدن آب وعلوفه در صحرا و بیابان وادار میشد که به کوه برود، چون در کوه علف فراوان است وجای مناسبی است برای چریدن گله. ایشان در اواخر هر تابستان با خانواده اش همراه گله کوچ می کردند وراهی بست گز میشدند و در نرگ بست گز درجایی بنام «تال چشمه» ساکن میشدند. در دوران قدیم اعتماد مردم بشکل اساسی به روی کشاورزی و دامداری بوده، وهمچنین حاجی جعفر گَپ مانند سایر مردم کوخرد در تابستان و موسم خارک و رطب و خرما در نخلستان خود در باغ زرد میگذرانید، و زمستان به کوه میرفت، و در دره بست گز سکونت میگرفت.
[ویرایش] تال چشمه
تال چشمه نام سنگی است در نرگ بست گز، و (تال) به گویش لارستانی بویژه کوخِردی بمعنای «سنگ بزرگ» است. از پشت این (تال، سنگ) یک چشمهٔ کوچکی جاری بود که در فصل تابستان و در اثر شدت گرما آبش کم میشد. لذا حاجی جعفر وادار میشود که روی آن تخته سنگ جدولی باتبر و تیشه بتراشد که بتواند به و سیله آن جدول آب به طرف خیمه اش و برای گوسفندهایش برساند. در هنگام تراشیدن تخته سنگ به وسیله تیشه وساختن جدول، دوحلقه مانند «طاق» بروی جدول میسازد که آب از زیر آنها عبور کند. و بعد از مرور صدها سال هنوز آثار این (طاق) روی آن تخته سنگ بزرگ باقی ماندهاست در دره بست گز، در کوه زیر جنوب کوخرد ، و تحدیداً در نرگ بست گز.
[ویرایش] مشکل آب
باغ زرد و مناطق مجاور آن مانند: مزاجان، بک احمد ،بشکرو، و جابر لوز ، پشتخه جابر و همچنین پشتخه باغ زرد، و کشاورزانی که در این مناطق نخل و زمین جو کار و فسیلات داشتند، و جو و گندم میکاشتند، همیشه با مشکل آب رو برو بودند، همچنین حاجی جعفر که بزرگ قوم بود همیشه در فکر کمبود آب بود، ایشان هروقتی که از بست گز به طرف باغ زرد میرفت و از درواه بزرگ وعمیق بست گز عبور مینمود و مشاهده میکرد که آن همه آب شیرین وآب باران و آن سیلابی از آب شیرین که در دره بست گز جاری بود و بسوی رودخانه می رفت ، و یک منظره شگفت انگیز و شاعرانه از خود نشان مى داده ، در فکر فرو میرفت و با خودش میگفت آیا روز میآید که بتوانیم از این همه آب شیرین استفاده بکنیم؟، آیا در مقدور ما هست که مسیر این آب چرخ بدهیم و به سوی نخلهای مان ببریم؟، آیا میشود که جلو این دره بزرگ ببندیم که این همه آب بیهوده به رودخانه نرود؟. دهها سؤال و سؤال از خیال ایشان میگذشت، ولی ایشان خوب میدانستند که این کار آسانی نیست و ساختن دیواری به آن عظمت و آن بزرگی پول کلانی میخواهد، نه مردم و نه هم ایشان دارای آن مبلغ بزرگ بودند، ایشان هم مانند سایر مردم منطقه با تنگ دستی و محدودیت دخل رو برو بودن و ساختن چنین دیواری به آن بزرگی که بتواند جلو آن دره بزرگ وآن همه آب بگیرد پول هنگفتی میخواست که ایشان قادر نبودند آن را تهیه نمایند، و مردم فقیر آن زمان در استطاعت نداشتند که چنین سدی در جلو دره عمیق بست گز ایجاد کنند. بنا براین فکر آب دره بست گز و نخلستانهای باغ زرد همیشه حاجی جعفر گَپ را پریشان کرده بود.
[ویرایش] حاجی جعفر گَپ و عطا ترکمانی
روزی زیر کپر (الا چیخ) نشسته بود وهمینطور چشم دوخته بود بهطرف تنب تپه جلالی که درواه عمیق بست گز درآن قرا دارد، یک مرتبه آوازی بگوشش خُرد ازطرف مغرب، سرش بهطرف صدا برگردانید، دید اسب سواری دارد پیش میآید، از جایش بلند شد تا به بیند چه خبر است، اسب سوار به اندازه کافی به کپر نزدیک شده بود باصدای بلندی سلام کرد، هنوز اسب از تاخت وتاز نیفتاده بود که بایک حرکت دیدنی از روی اسب به پائین پرید جلو حاجی جعفر، همین که چشم حاجی جعفر به ایشان افتاد گفت شما ئید عطا؟ باصدای دلنشینی دوباره سلام کرد و گفت بله خودم هستم دوست عزیز. بله سواره دوست حاجی جعفر گَپ یک مرد خوش سیمائی از دهستان لطیفی لار بودند. ایشان همیشه میآمدند به باغ زرد وجابر وترارو ویرد وجاهایی که حشمنشین بود و بز وگوسفند میخرید، بقول معروف (جَلاب خِل) بود، در هرسال یک بار یا دوبار به این مناطق میآمد بز و گوسفند ، پوست و پشم گوسفند میخرید و به لطیفی و لار و اطراف لارستان و در آنجاها میفروخت. ایشان با حاجی جعفر گَپ دوست صمیمی بودند، عطا ترکمانی بغل دست حاجی جعفر بنشست، حاجی جعفر بعد از احوال پرسی، دست برد به سمت کاسه دوغ برداشت و تقدیم به دوستش کرد همراه با خرمای گچخاو باغ زرد، که درآن زمان خیلی مرغوب بود. عطا ترکمانی همینطور که کاسه دوغ بدست داشت نگاهی بهطرف حاجی جعفر کرد وگفت چهاست دوست عزیز مثل اینکه در فکر چیزی هستید، حاجی جعفر بدون تردد با دستش به سوی تنب جلالی اشاره کرد، قبل از اینکه حرفی بزند عطا گفت باز هم موضوع آب را میگوئی؟! البته عطا از این موضوع اطلاع داشت چون حاجی جعفر این موضوع با ایشان مطرح کرده بودند، عطا گفت آخه برادر عزیزم من به شما پیشنهاد کردم که یک سفری بامن بیائید بهطرف لطیفی واطراف لار باهم بز وگوسفند خرید وفروش میکنیم شاید چیزی عایدتان شود وبتوانید آنچه که در دل دارید برآورده کنید. حاجی جعفر گفت خوب، ولی چه جوری میتوانم بیایم، بچهایم، خانه وزندگی ام، اموالم چکارش کنم به چه کسی بسپارم، عطا همانطور که هنوز کاسه دوغ در دست داشت پاسخ داد بسپارید به یکی از عموزادگانت.
[ویرایش] سفر به لطیفی
دو روز بعد حاجی جعفر تصمیم خودشان گرفته بودند، تمام مال وزندگی اش به یکی از عموزادگانش سپرد و روز بعد که روز جمعه بود بعد از نماز باتفاق دوستش عطا ترکمانی راه سفر در پیش گرفتند. اتفاق بین حاجی جعفر وعموزاده اش که تحویل دار اموالش بود این بود که بعد از شش ماه برگردد و اموالش از تحولیش پس بگیرد. آن زمان رفت وآمد بین مناطق به وسیله اسب و قاطر و الاغ بود، ومردم ماها در راه سفر بودند. بعد از خروج حاجی جعفر و دوستش عطا از باغ زرد هیچ خبری از طرف ایشان نیامد، شش ماه گذشت، یک سال گذشت، دوسال سه سال هیچ خبری از جانب ایشان نیامد. نه حاجی جعفر برگشت و نه هم عطا ترکمانی آمد، هیچ خبری وهیچ پیامی از جانب حاجی جعفر نیامد، فرزندانش وعموزاده اش شب و روز چشم به راه بودند که حاجی جعفر بیاید ولی هیچ خبری از ایشان نیامد. تا اینکه هفت سال گذشت، آن وقت یقین داشتند که حاجی جعفر بر نمیگردد. اما حاجی جعفر گَپ بادوستش عطا ترکمانی وقتی که رسیدند به لطیفی گوسفندانی که همراه داشتند فروختند وبا پول آن گله بزرگتری خریدند، وهمینطور در خرید وفروش بز وگوسفند ادامه داشتند تا اینکه تعداد گوسفندان شان به ۱۰ هزار رسید وکاربارشان خیلی خوب بود، واموال زیادی بدست آورده بودند، در اینجا از خروج حاجی جعفر گَپ از باغ زرد تا امروز ۳ سال گذشته بود، آن وقت حاجی جعفر به دوستش و شریکش عطا گفت من حالا باید برگردم به خانه زندگی ام. حالا سه سال است که نه من خبری از خانوادهام دارم ونه هم ایشان از من اطلاعی دارند، نمیدانم که زنده هستند یامرده، باید برگردم، عطا گفت حالا شما این زمستان صبر بکنید وبعد از زمستان گوسفندها تقسیم میکنیم آن وقت باهم بر میگردیم،حاجی جعفر هم قبول کرد.
[ویرایش] بیماری و نابودی گوسفندها
اما کسی ازآینده خبر ندارد ونمیتواند پیش بینی بکند که فردا چه پیش خواهد آمد، با ابتداء فصل زمستان و باریدن باران ودر اثر سرماه زیاد قسمتی از گوسفندان مردند، و بعد از باران وسرماه بیماری افتاد و در اثر انتشار بیماری در حیوانات قسمت دیگری از گوسفندان نیز در اثر این بیماری از بین رفتند، تقریباً سه ربع گوسفندان مردند، یعنی هفتاد وپنج در صد سرمایه شان از دست دادند، از این واقعه حاجی جعفر گَپ خیلی نگران شد، وبالآخره تصمیم گرفت که بادست خالی بر نگردد، آن وقت دوباره از نو شروع کرد به خرید وفروش بز وگوسفند، ابتدا با چند دانه گوسفند که از گوسفندهایش که باقی مانده بود خرید وفروش می کرد در لطیفی، کم کم گله گوسفندش بزرگتر میشد، مردم در لطیفی صدایش میزدند مرد بزی، وقتی اهالی لطیفی باهم صحبت میکردند میگفتند مرد بزی دیدی، یا مرد بزی بزهای خوبی دارد، یا اینکه مرد بزی آدم خوش اخلاقی است، همینطور از این به بعد حاجی جعفر گَپ در لطیفی به مرد بزی مشهور گردید. دیگر کسی ایشان حاجی جعفر صدا نمیزد، وایشان پیش مردم به مرد بزی مشهور شده بود، همینطور مشغول خرید وفروش بز وگوسفند بود تا اینکه مدت هفت سال در لطیفی ماند، ودر حدود ۸۰۰۰هزار رأس بز وگوسفند جمع آوری کرده بود، آن وقت با خودش گفت حالا وقت برگشتن است، وباید برگردم.
[ویرایش] باز گشت حاجی جعفر
دراین موضوع بادوستش عطا مشورت کرد، عطا گفت خیلی خوب، ولی شما صبر بکنید تامن چند نفر تفنگچی تهیه بکنم که همراه مان بیایند واز گله حفاظت بکنند از نا امنی راه، حاجی جعفر گَپ بادوستش عطا ترکمانی بعد هفت سال گذراندن در لطیفی حرکت کردن بسوی کوخرد، با گله بزرگ بز وگوسفند که همراه داشتند. بعد از چند روز رسیدند به پشتخه ترارو، بدستور عطا در آنجا توقف کردند وخیمه وخرگاه برپاكردند، ودستور داد یکی بفرستند برود به باغ زرد واحوال پرسی بکند وببیند چه خبر است، واز قبیله آل جعفر جویا شود، ولی آن شخص نا بلد از باغ زرد گذشت و به مزاجان رفت، که موطن قبیله آل رشیدی است. از ایشان در مورد حاجی جعفر و خانواده اش پرسید، ایشان درمورد خانواده حاجی جعفر کاملاً برایش شرح دادند. وگفتند که خانواده حاجی جعفر گَپ صحیح وسالم هستند، ودر کنفه عموزاده اش زندگی میکنند، ولی حالا شما بگوئید که شما چه خبری از حاجی جعفر گَپ دارید، حالا مدت هفت سال است که هیچ خبری از ایشان نسیت، قاصد گفت این را میتوانید از سردار ما بپرسید، ایشان گفتند سردار شما کهاست و کجا میتوانیم ایشان ملاقات کنیم، گفتند سردار ما در این نزديکیها خیمه زدهاند و شما میتوانید ایشان را ملاقات نمائید. همه باهم حرکت کردند بهطرف صحرای ترارو وقتی که به صحرای ترارو رسیدند خیمه را از دور مشاهده کردند، وگله بزرگ بز وگوسفند در اطراف خیمه در چرا بودند. ومرد بلند قامتی جلو خیمه ایستاده بود، وقتی که نزدیک تر شدند حاجی جعفر گَپ را دیدن که جلو خیمه ایستاده است، با تعجب پرسیدند حاجی جعفر شمائید؟. ما همه فکر کردیم که دیگه مرده هستید و بر نمیگرید، پس سردار شماکه مرد بزی نام نام دارد کجا است، حاجی جعفر گفت ما سرداری نداریم ومرد بزی من هستم اینها به من میگویند مرد بزی واین گله بز وگوسفند ملک من است، همه باهم از سلامت بودن حاجی جعفر گَپ خوشحال شدند و باهم به باغ زرد بر گشتند.
[ویرایش] ساختن سد باغ زرد
اولین کاری که حاجی جعفر گَپ انجام داد بعد از اینکه برگشت، نصف گله بز وگوسفندهایش را فروخت وباکمک اهالی همه دست بدست هم سد بزرگ باغ زرد را بنیاد نهادند، با ساختن این سد تمام منطقه باغ زرد و پشتخه باغ زرد ، مزاجان ، بک احمد ، بشکرو ، جابرلوز ، وزمینهای جوکار جو و گندم در منطقه گستردهای از بخش کوخرد در جنوب هرمزگان ایران، و از توابع شهرستان بستک آبیاری نمود. این منطقه ى گسترده در جنوب رودخانه مهران و در بادیه جنوبی کوخرد قرار دارد. بعد از اتمام این سد بزرگ نام آن «سد بز» نام گذاری کردند، بیادگار آن گله ((بُز)) که حاجی جعفر آنها را فروخت به خاطر اینکه با قیمت آنها این سد بزرگ بسازد. در اين مورد شاعر محلى مى سرايد:
حـاجـی جعفر سـبـز باشـد یاد وی | آنـکــه بـنـمــود سد بز آبـاد وی | |
آنکه آب از کوه کشانید سوی خاک | نوح کشتیبان زطوفانش چه باک |
بعد از اینکه حاجی جعفر گَپ از لطیفی برگشت درباغ زرد ماند ودیگر هیچ وقت به سفر نرفت، اما دوستس عطا ترکمانی در هرسال یک بار ویا دوبار از لطیفی به دیدنش میآمد، و همچنین اشخاصی که همراه عطا ترکمانی از لطیفی ویا هم از مناطق اطراف لطیفی میآمدند به پیش حاجی جعفر گَپ یا اینکه برای خرید بز وگوسفند وپوست وپشم میآمدند، پیش خودشان حاجی جعفر گَپ مرد بزی معرفی کرده بودند، حاجی جعفر گَپ در منطقه به مرد بزی مشهور گشته بود (یعنی مردی که دارای بز وگوسفند است) گله بز وگوسفندش این قدر بزرگ بود که سر تاسر چراگاه دشت پشت رودخانه گرفته بود. حاجی جعفر گَپ یکی از بزرگترین تجار و ملاک بز وگوسفند بود در آن دوران، به همین جهت بعد از وفاتش فرزندانش و نوههایش به «قبيله ى بز» مشهور گشتند. حاجی جعفر گَپ بنیادگذار سد تاریخی کوخرد «سد بز» هستند در باغ زرد که تاکنون آثارش باقی ماندهاست در دره بست گز ویکی از آثارهای برجسته کوخرد به شمار میآید.
[ویرایش] منبع
- محمدیان، کوخری، محمد ، “ «به یاد کوخرد» “، ج1. ج2. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰2 میلادی.
- نگاره از: محمد محمدیان.